۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه

هوای کلمه



نقلِ روزمرگی نیست؛ حدیثِ باکتابی‌بودن است که روزِ آدم است، روزگارِ سپری‌شونده‌ی کسی که کنار کلمه کنار گرفته است. آن کتابی که میله‌های زندانِ روزمرگی را بندِ هوایی کرده که هی دور می‌رود، و دورتر وطن اوست؛ و این گشایش، این تنفسِ عمیق، به رگ‌ها ظرفیتِ نبض می‌دهد.

و هر کتاب نمی‌تواند آن کتابِ «ننوشته» باشد؛ که تنها با «خوانش» نوشته می‌شود، و هر بار که به واسطه‌ی خوانشِ کتابی به آن برسیم، می‌شود یک کتابِ ننوشته‌ی دیگر، از آن‌ها که تن نمی‌دهند به «مکتوب»، به نوشته‌شدن، که کلامِ مکتوبْ کلامِ آن کتابِ «ننوشته» نیست. مثل تلاشِ عبثِ کسی که بخواهد لذتِ خواندنِ شعری را بنویسد؛ که شعر بهانه است، برای رسیدن به آن «نوشته‌نشده» که شاعر با ترجمه‌ی تجربه‌اش به کلمه، آن را شهود می‌کند.


و هر کتاب نمی‌تواند راهِ رسیدن به آن «ننوشته» باشد. و هستند کتاب‌هایی که شوسه‌ی آن «راه»اند. و این‌ها کتاب‌های محبوب هم نیستند، از «حُب» گذشته‌اند؛ همراهِ همیشگیِ راهِ کلمه‌اند. و کتابِ راهِ من، یکی از کتاب‌های راهِ کلمه‌ای من، «شعر و واقعیت + قطعات عمودی» روبرتو خوارُز است. این کتابْ زبانِ انتظارِ من است؛ رونوشتِ من از جنونی‌ست که به وقتِ انتظار، انتظارِ کلمه، و انتظارِ هر آن‌چه که منتظرم می‌گذارد، گریبانم را می‌گیرد. التهابِ دیدارِ آن دیدارگری‌ست که نمی‌آید، که آمدنی نیست.



هیچ نظری موجود نیست: