سیمای کلمه، آنجا که کلمه شکلِ رفتار میشود، و حدیثِ آنکه
کلمه با اوست؛ همان «او»ی کلمه، که مینشیند در یاد کسی که زنده است، به واسطهی کلمه
زنده است، و نمیتواند بمیرد، بی«کمال تاسف».
و صدایی که از چشمهایم گذشت تا به گوشهایم برسد وقتِ خواندنِ
این کتاب؛ که کتاب نیست، و آینه است، و سیمای زندهی او. که صدایی از گوشهایم گذشت
وقتِ خواندنِ این کتاب؛ که کتاب نیست، پرترهی مردِ تمامی است که جلوتر از خودش ایستاده
بود، و صدا با من میگفت: «با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنايان میرساند که بهرام
صادقی زنده است.»
کتابی که از بهرام میگذرد تا به خوانندهی خستهی زبان فارسی
احترام و جایگاهش را دوباره ببخشد. و از شمارهی صفحات میگذرد، که از آن دست کتابهایی
است که شروع میشوند و خواندنشان را پایانی نیست. مثل بهرام که با هربار خواندن تازه
میشود، و زمان تازهترش میکند.
و صدای زبان فارسی است این کتاب، و نگاهِ فارسی، و فکرِ فارسی،
و شعورِ فارسی، و یکی از آن انبوه کتابهایی که نوشته نشده بودند، و طبعن باید میشدند،
و شد؛ و دارد تمام قد به خواندنِ منْ رسمِ «درستخواندن» را یاد میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر