۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

یادداشت‌های سفر

با من مانده حسرتِ نخریدن چند کتابی که آن‌همه خواهان‌شان بودم! کم مانده دیوانه‌ شوم. اصلن نمی‌فهمم چرا با این‌که بارها می‌رفتم آن کتاب‌فروشی نگرفتم‌شان! گذاشته بودم برای کی؟! مسافرت این حسرتش را به دلم گذاشت. من نباید کتابی را که می‌خواهم چند جا ببینم. چندتایی را امروز اینترنتی سفارش دادم. دندم نرم، با هزینه‌ی پست‌شان می‌شد یک تعداد دیگرشان را هم گرفت، بی آن‌همه انتظار. از این‌ها هم که گرفته‌ام هر ساعتی می‌روم سراغ یکی‌شان. دیروز «کتاب رضا زاهد» را تمام کردم؛ از آن‌ها بود که باید یک نفس خواند؛ نمی‌رسید به پای «کتاب بهرام اردبیلی». بدقلقی زاهد نمی‌گذاشت، یک جاهایی هم سوالات کیارس حال می‌گرفت، البته. و حسرت مهم‌تر پیدا نکردن «خیرالنسا»ی هاشمی‌نژاد بود. کسی خبر ندارد کجا می‌شود یک نسخه پیدا کرد؟ یادداشت‌های سفر هم ناتمام ماند. می‌نویسم، به زودی. بارِ عاطفی سفر، و بی‌قراری برگشتن به همان وضعِ قبل، سنگینی می‌کند هنوز، نوشتن را هم کُند کرده. کلمات نزدیک‌اند، اما. می‌شود بو و صداشان را شنید.

هیچ نظری موجود نیست: