یک سری از کتابها باید باشند؛
خواندنشان از واجبات است. مثل همین «راه ننوشته»، گفتگوی علیاکبر شیروانی با
مردی که در ادبیات قامت بلندبالایی دارد. کامل میکند پرترهی این مرد شریف را که
بدون حاشیه در بطن ادبیات زیست: قاسم هاشمینژاد.
آن بخش از کتاب که مختصِ «کارنامهی اردشیر بابکان» است را باید داد دستِ نویسندههای وطنی تا از
رویش کلمه به کلمه بنویسند. خواندنش از عجایب و نوادر است در این آشفتهبازارِ
دوکلمه حرفِ حساب. چه حسرتی به جانِ آدم میگذارد با خواندنِ این کتاب، از آنهمه
اطلاعات و دانش ناب بزرگمردی که گزیدهکار بود و ارزش کار خودش را میدانست و
ادبیات را با تاریخِ از سرگذراندهاش چه خوب میشناخت؛ شناختی که نویسندهی جوانِ
امروز از ناآگاهیاش بیآنکه بداند در رنج است. کاش هاشمینژاد نوشتن نقدهایش را
ادامه میداد، بلکه ادبیاتِ به بیراهه رفتهی این چند سال تلنگری میخورد و جانی
تازه میگرفت. «بوته بر بوته» و «راه ننوشته» را که میخوانی در عجب میمانی از چنین
اشراف و آگاهی عمیق از پیشینهی نوشتار در زبان فارسی، در کنارِ دید جامع و وسیع
نسبت به اوضاع و شرایط اجتماعی، تاریخی و سیاسی. فقرِ همین نگاه است که ادبیات
امروز را از ریخت انداخته. کاش این «راه ننوشته» دیده و خوانده میشد، کاش بعد از
چند سال نمیشد نسخههای چاپ اولش را در هر کتابفروشیای پیدا کرد.
«شما باید رمان اصیل داشته
باشید تا بتوانید نسبت به آن واکنش نشان بدهید و چیز تازهیی خلق کنید. پروست عکسالعمل
نسبت به نویسندههای قبل از خودش مثل فلوبر بود. حالا فرض کنید شما میخواهید
نوآوری بکنید. واکنش شما به چی خواهد بود، به «زیبا»؟ به «فتنه»؟ به «چشمهایش»؟
فکر نکردهاید چرا نویسندههای مدرن شما و پستمدرن شما یواشکی الگو برمیدارند از
فاکنر و ربگریه و ناتالی ساروت؟ طفلکیها پشتوانهی امروزی که ندارند، آثار گذشتهی
ادبی خود را هم که نخواندهاند. از کجا بدانند که یکی از درخشانترین ساختارهای
رماننو را میتوان در «نوروزنامه»ی منتسب به خیام پیدا کرد؟ یا از کجا بدانند که
یکی از شگفتآورترین روایتهای داستانی را میتوان در «قرآن پاک» یافت؟ یا حتی
«چهار مقاله»ی عروضی که یک ساختار درخشان دارد که سنت آن به تجارب پیش از اسلام،
به دورهی ساسانی، برمیگردد.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر