۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

کتابِ اهل




از عجایب سفر، که همان روز اول نصیبم شد، کتاب دست‌نوشته‌ای است که نام نویسنده بر خود ندارد! داستانی با نثری کار شده که خبر از نویسنده‌ای کاربلد می‌دهد. حتا ترسیدم وقتِ دیدنش. بی‌شباهت نیست به داستان‌های تک‌نسخه‌ای خودم. آن‌ها که سال‌ها برای چاپ نشدن‌شان مقاومت کرده‌ام. کتاب باید دستِ اهلش برسد، و اهلِ هر کتاب چند نفر می‌تواند باشد؟

نمی‌دانم این کتابِ کم حجم چطور سر از آن کتاب‌فروشی درآورده بود؟! و من چطور با آن‌همه خستگی در آن غروب که حتا نای جواب دادن به موبایلم را نداشتم مسیرم خورد به آن‌جا و از میان آن‌همه کتابِ دوهزارتومانی پیدایش کردم. چقدر دوست دارم بنویسم پیدایم کرد. کتاب‌ها هم به گمانم باید مانند خوره‌های کتاب بگردند دنبال آنی که خواهان‌شان است، تا به مقصد برسند؛ مثل نامه‌ها.

پایان داستان نوشته شده: تهران؛ هزاروسیصدوهفتادونه. و صحافی‌اش به حکم تاریخ نوشته شده در صفحه‌ی آخر، سال هشتاد و دو بوده. یعنی سیزده سال پیش. چه مسیری را طی کرده تا به دست من برسد؟ فکر کردن به آن از روزمرگی‌هایم می‌کاهد.

کاش یک‌روز، اتفاقی، خبری از نویسنده‌ی کتاب دستم می‌رسید. 

هیچ نظری موجود نیست: