ژرژ پرک را با خواندن اولین رمانش «چیزها» شناختم. نویسندهای آوانگارد که دوست «رمون کنو» هم بود. در رمانی که بعد از مرگ مادرش نوشته، حتا یکبار هم از حرف E استفاده نکرده؛ منتقدها از آن به «غیاب مادر» یاد میکنند. بعد از خواندن رمانش بود که فهمیدم جز رمان، سه فیلم هم دارد؛ دیدن یکی از آنها که به همراه «برنارد کیسان» ساخته، مدتی است دیوانهام کرده: مردی که خواب است.
این
فیلم که با اقتباس از یکی از رمانهایش به همین نام ساخته شده، از آن دست فیلمهاییست
که به جای دیدن باید خواند. داستان دانشجویی 25 ساله، با 29 دندان، سه
پیراهن، و هشت جوراب، و پانصد فرانک در ماه، گرفتار پوچی و روزمرگی و ملال؛ که نه
دوست دارد کسی را ببیند، و نه حرف بزند، نه فکر کند، نه بیرون برود، نه تکان
بخورد. او در طبقهی ششم یک ساختمان، اتاقی زیرشیروانی، به طول 2 متر و 92 سانت، و
عرض یک متر و 73 سانت، که مساحتش به سختی پنج متر میشود زندگی میکند. غرق در
دنیای درونش، کاری ندارد جز اینکه در خیابانهای پاریس سرگردان باشد.
فیلم
همانند رمان برای بیان احوالات درونی شخصیت و همراهی با او، از ضمیر دوم شخص
استفاده کرده. با «تو» خطاب قرار دادن شخصیت فیلم، بیننده مجال این را مییابد
تا نه تنها او را در خیابانهای پاریس همراهی کند، که درون او را هم بخواند. تا
حالا اینگونه نسبت به هیچ فیلم و کاراکتری احساس نزدیکی نکردهام. این احساس نزدیکی
تا حدی است که میخواهم اعتراف کنم فیلم را من ساختهام؛ چرا که کلمه به کلمهاش
را زیستهام:
«داخل
اتاقت میمانی، بیآنکه غذا بخوری، بیآنکه مطالعه کنی، تقریبا بیآنکه حرکت
کنی. خیره میشوی به تشت، قفسه، زانوهایت، نگاهت در آینهی ترکخورده، کاسه، کلید
برق. گوش میکنی به سروصدای خیابان، قطرات شیر آب، سروصدای همسایهات، گلوصافکردنهایش،
سرفههای پیاپیاش، صدای سوت کتریاش. چشم میدوزی به خطوطِ پُر پیچوخمِ یک ترکِ
نازک روی سقف، حرکات عبثِ یک مگس، پیشروی تقریبا قابل ردگیری سایهها.
دیگر
دوستانت را نمیبینی. در را به روی کسی باز نمیکنی. دنبال نامههایت به پایین نمیروی.
کتابهایی را که از کتابخانه امانت گرفتهای پس نمیدهی. برای پدر و مادرت نامه
نمینویسی. فقط شبها بیرون میروی؛ مثل موشها، گربهها و هیولاها. در خیابانها
پرسه میزنی. گاهی تمام شب را راه میروی. گاهی تمام روز را میخوابی. تو یک
سرگردانی، یک خوابگرد، یک جلبک. حس میکنی توان زندگی کردن، عمل کردن و ساختن را
نداری. فقط میخواهی دوام بیاوری. چیزی جز انتظار و فراموشی نمیخواهی.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر