او
خود را کسالتِ خوابآلود یک بعدازظهر تابستانی میداند که چیزی به نام زندگی غافلگیرش
کرده است. زندگیاش بیشباهت به نقل قولی نیست که منبعاش ذکر نشده باشد. او همچون
شخصیت یکی از رمانهای سلین خود را فاقد اهمیت گروهی میداند. او صرفا یک فرد است.
*
اولین
ساعت شبانهروز «شب» است. شبانهروز با تاریکی آغاز میشود.
*
کاش
آدم میتوانست هر ده سال یکبار خیلی از چیزها را تغییر بدهد؛ از جمله خانواده،
گذشته، علایق، نام و نامخانوادگی، میزان تحصیلات، قیافه، زبان، ملیت. کاش میشد
گاهی نبود. برای یک مدت کوتاه، مثلن یک سال، حتا از خاطرهها هم رفت.
*
اعتراف
میکنم دوست دارم اگر روزی ازدواج کردم به طلاق ختم شود.
*
زیبایی
به هر کس نمیآید.
*
تنها
نقطه ضعفِ کتابش این است که او آن را نوشته است.
*
به
خاطر نداشتن پول مرگش زیبا نبود.
*
هنوز
هم بعد از این ده سال دارم فکر میکنم چرا آن روز به من «تام جونز» را هدیه دادی و
به محمد «مرگ قسطی» را.
*
میگویند
انسان عاقل دو بار از یک سوراخ گزیده نمیشود. من نه تنها آدم عاقلی نیستم، که به
واسطهی دست بردن چندبارهام در یک سوراخ مشخص و هربار بدتر گزیدهشدن، یک احمقم.
*
حماقت
انسان را پایانی نیست. به قول شیلر: در برابر حماقت حتا خدایان هم عاجزند.
*
چه
صدای گرفتهی زیبایی داری؛ آدم را یادِ ریش نزدهاش میاندازد.
*
در
زندگی روزهایی هم هست که «روز» نیستند، بلکه «شب»اند.
*
دلم
یک سرماخوردگی اساسی میخواهد.
*
حتا
به خودتان هم اعتماد نکنید.
*
من
موقع فکرکردن به تو، مثل اینکه لقمهای را نجویده قورت داده باشم احساس خفگی میکنم.
من هنگام فکرکردن به تو، به یک لیوان آب نیاز دارم.
*
بروم
یک خمیازهی دیگر بکشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر