۱۳۹۴ بهمن ۱۵, پنجشنبه

اشراقِ مکتوب



اگر می‌شد در کتابی قدم زد همین حالا لباس‌هایم را می‌پوشیدم و راهی «امتحان نهایی» کورتاسار می‌شدم، و در خیابان‌های مه‌گرفته‌ی بوئنوس آیرس -بوئنوس آیرسی که به قول مترجم انگلیسی کتاب تبدیل گشته به کابوسی کافکایی- همراه می‌شدم با خوان، کلارا، آندره و استلا. همه‌ی این چهار نفر شاعر و نویسنده‌های جوانی هستند که در شبی مالیخولیایی در خیابان‌ها راه می‌روند و از ادبیات و زندگی حرف می‌زنند و گاهی که گرما و مه کلافه‌شان می‌کند به کافه‌ای پناه می‌برند.

از بین این چهار نفر احساس نزدیکی بیشتری با خوان می‌کنم و برایم از آن چهار نفر دیگر جذاب‌تر است. البته شاید در واقع جذاب‌تر نباشد، اما به دلایلی همیشه در حسرت داشتن دوستی چون او بوده‌ام. او در طول آن شب که طول رمان هم هست گل کلم بزرگی را با خود حمل می‌کند. اتفاقی که برای من جنبه‌ی سوررئالیستی دارد و حتا من را یاد همراهی دن کیشوت و سانچو می‌اندازد. او با دیدن کلم نمی‌تواند در برابر زیبایی‌اش مقاومت کند و آن را می‌خرد. و گاهی در طول رمان بارها به آن نگاه می‌کند، به چیزی که برایش در حکم یک اثر هنری است: چیزی شبیه به چشم حشره که هزاربار بزرگ شده است. او در جواب کلارا که می‌گوید آن را بخورد و اگر خواست استفراغش کند، می‌گوید: این گل کلم برای خوردن نیست. برای این خریدمش که با خود ببرم و گاه‌به‌گاه تعریف و تمجیدش کنم.

همیشه احترام خاصی قائل بوده‌ام برای آن دسته از شخصیت‌های داستانی که خودشان هم مشغول خواندن یک شاهکار ادبی هستند، یا از یک نویسنده حرف می‌زنند؛ مثلن شخصیت «ترزا»ی «سبکی تحمل ناپذیر هستی» که مشغول خواندن رمان «آناکارنینا» است. در «امتحان نهایی» هم یک جایی از رمان کلارا احساس می‌کند شبیه یکی از شخصیت‌های رمان‌های ویرجینیا وولف است: من خسته‌ام. خوابم نمی‌آید، نمی‌توانم بخوابم. ولی هیچ‌کس با من حرف نمی‌زند. من مانند یکی از اشخاص رمان ویرجینیا وولف تنهایم، و نورها و صداها، مثل آن شخصیت قصه‌ی ویرجینیا وولف مرا احاطه کرده‌اند.


رمان که یکی از اولین کتاب‌های کورتاسار است و بعد از مرگش چاپ شده، پُر از لحظه‌های درخشانی است که شخصیت‌ها در آن به کشف لحظاتی از زندگی دست می‌یابند که من آن را «اشراق مکتوب» می‌نامم. رمانی با ارجاع‌های فراوان به کتاب‌ها، نویسنده‌ها و شخصیت‌هایی که از دل ادبیات بیرون آمده‌اند. ضیافتی برآمده از کابوسی که به قول نویسنده هنوز بیدار است و در خیابان‌ها پرسه می‌زند. 


هیچ نظری موجود نیست: