صفحات نجواگر: فیلمی دیگر از ساخاروف؛ کارگردانی که میتواند از موضوعی بسیار ساده فیلمی
بزرگ بسازد. فضایی غریب، با کاراکتری ژندهپوش و گرسنه؛ گرفتارِ دوزخِ درونش. جوانی
افسرده و رنگ پریده که گاه مثل یک شبح از اتاقش که به گور میماند بیرون میآید.
سرگردان در شهری که بیشباهت به شهر ارواح نیست. این فیلم مرا یاد صفحاتی از رمان «گرسنه»ی
کنوت هامسون انداخت و همچنین فیلمی که از روی این کتاب ساخته شده است. تم اصلی
فیلم هم بیشباهت به رمان «جنایت و مکافات» داستایفسکی نیست. انگار راسکلنیکف از
رمان بیرون آمده است. کاراکتر اصلی فیلم همانند راسکلنیکف گویا پیرزنی را کشته، و
میرود تا پیش دخترش اعتراف کند. دختر از او میخواهد که زانو بزند و از خداوند
طلب بخشش کند؛ اما برای او خدایی وجود ندارد. چیزی که بیشتر در این فیلم برایم
جذاب بود فضاسازی و طراحی صحنهی فیلم بود. فضایی داستایفسکیوار؛ وهمآلود، تاریک
و کثیف. با آدمهایی که انگار از درون کتابهای داستایفسکی بیرون آمدهاند؛ جنزدهگانی
افسون شده و بیرحم، مفلوکهایی که توسط دیگران تحقیر میشوند، که گرفتارِ حقارت
زندهبودناند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر