سرود یا ترانهی عشق؛ تنها فیلم نویسندهی فرانسوی ژانه ژنه. فیلمی عریان که به شکل غیرمنتظرهای حقیقی از مکاشفهی تن را عیان میکند. دو زندانی، دیوارها، میلِ مبهمِ تن به درآمیختن با تنی دیگر، یک راز، دو همجنس، گرفتارِ گفتمانی که تن آنها را به رسمیت نمیشناسد. و حضور آزاردهندهی دیگری؛ همان دیگری چشمچران، نمایندهی نگاه حاکم، که با مشاهدهی عشقورزی آن دو زندانی تحریک میشود. او اسلحهاش را که نمادی از آلت مردانگی قدرت است در دهان زندانی میگذارد تا میلِ سادیستیاش را ارضا کند. این فیلم هذیان تنهای بیقراری است که در آستانهی ویرانی قرار دارند. روحهایی شکننده که تن به رویاپردازی میدهند بلکه بتوانند به واسطهی تخیل، رهایی یابند. آنها تحقیر میشوند تا خودشان را انکار کنند. شاید فیلم پاسخ ژنه باشد به سالهای خانهبهدوشیاش. او که فرزند یک روسپی بود و بارها به دلیل دزدی و همجنسگرایی دستگیر شده بود، تا مرز اعدام میرود، که اگر پادرمیانی سارتر و پیکاسو نبود به احتمال زیاد چنین فیلمی هم امروز وجود نداشت. دو زندانی را در سلولهای کنار هم نگه داشتهاند. آنها چارهای جز نوازش دیوار ندارند؛ همان حایلی که آنها را از هم جدا کرده. نوازش دیوار به مثابهی «او». تنها پل ارتباطی آنها سوراخ کوچکی است روی دیوار، تا از آن طریق در کشیدن سیگار سهیم شوند و یگانه شکلِ ممکنِ عشقبازی شکل بگیرد: غریزهی عشق (مکیدن و فروبردن) و غریزهی مرگ (بیرون و بر باد دادن). این فیلم دهنکجی بزرگی به اخلاق تودهای است که رازورزیهای تن را نمیشناسد و با زبانِ تن بیگانه است. ژنه با نمایش کامل عریانی، و زیباییِ تن به هنگام معاشقه، عشق را امری زمینی و دستیافتنی جلوه میدهد، که میتوان به واسطهی آن به وجدی رسید که هنرمند هنگام آفرینش اثر هنری تجربه میکند.
۱۳۹۴ آبان ۲۸, پنجشنبه
این تن من است، بخوریدش
سرود یا ترانهی عشق؛ تنها فیلم نویسندهی فرانسوی ژانه ژنه. فیلمی عریان که به شکل غیرمنتظرهای حقیقی از مکاشفهی تن را عیان میکند. دو زندانی، دیوارها، میلِ مبهمِ تن به درآمیختن با تنی دیگر، یک راز، دو همجنس، گرفتارِ گفتمانی که تن آنها را به رسمیت نمیشناسد. و حضور آزاردهندهی دیگری؛ همان دیگری چشمچران، نمایندهی نگاه حاکم، که با مشاهدهی عشقورزی آن دو زندانی تحریک میشود. او اسلحهاش را که نمادی از آلت مردانگی قدرت است در دهان زندانی میگذارد تا میلِ سادیستیاش را ارضا کند. این فیلم هذیان تنهای بیقراری است که در آستانهی ویرانی قرار دارند. روحهایی شکننده که تن به رویاپردازی میدهند بلکه بتوانند به واسطهی تخیل، رهایی یابند. آنها تحقیر میشوند تا خودشان را انکار کنند. شاید فیلم پاسخ ژنه باشد به سالهای خانهبهدوشیاش. او که فرزند یک روسپی بود و بارها به دلیل دزدی و همجنسگرایی دستگیر شده بود، تا مرز اعدام میرود، که اگر پادرمیانی سارتر و پیکاسو نبود به احتمال زیاد چنین فیلمی هم امروز وجود نداشت. دو زندانی را در سلولهای کنار هم نگه داشتهاند. آنها چارهای جز نوازش دیوار ندارند؛ همان حایلی که آنها را از هم جدا کرده. نوازش دیوار به مثابهی «او». تنها پل ارتباطی آنها سوراخ کوچکی است روی دیوار، تا از آن طریق در کشیدن سیگار سهیم شوند و یگانه شکلِ ممکنِ عشقبازی شکل بگیرد: غریزهی عشق (مکیدن و فروبردن) و غریزهی مرگ (بیرون و بر باد دادن). این فیلم دهنکجی بزرگی به اخلاق تودهای است که رازورزیهای تن را نمیشناسد و با زبانِ تن بیگانه است. ژنه با نمایش کامل عریانی، و زیباییِ تن به هنگام معاشقه، عشق را امری زمینی و دستیافتنی جلوه میدهد، که میتوان به واسطهی آن به وجدی رسید که هنرمند هنگام آفرینش اثر هنری تجربه میکند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر