آنکس
که عاشق میشود سیمای محبوبش را در تمام کتابهایی که خوانده و میخواند باز مییابد.
هر کلمه نشانی از او میشود. انگار کلمهها کنار هم نشستهاند تا در جملهای آن دو
را به هم برسانند. اشتیاق عاشق به خواندنِ کتاب میتواند نشانهای از حضور یا غیاب
معشوق باشد. هیچ پناهگاهی ایمنتر از کتاب نیست. اما کسی که ترک میشود، که ترکش
میکنند، به مانند خوانندهای است که درست در لحظهی اوج داستان، کتاب را از او میگیرند.
او دیگر نمیتواند هیچ کتابی را تمام کند؛ حتا اگر آنها را به پایان برساند.
دردناکتر از همه امیدی است که با خواندن هر کتاب در دل عاشق پیدا میشود. او تا
آخرین صفحهی کتاب نشانههای بازگشت محبوب را کنار هم قرار میدهد. سطرها را با
عجله یکی پس از دیگری میخواند، و تنها در لحظهی بستن کتاب است که حقیقت خودش را
آشکار میکند. اتاقی با قفسههای بیشمار. کتابهایی که تمامِ فضای خانه را پُر
کردهاند! تا جایی که حتا برای گذاشتن یک گلدان هم جایی پیدا نمیشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر