ریموند کارور در کنار جان چیور از مهمترین نویسندگان نسل سوم آمریکا است، که من علاقهی خاصی به داستانهایش دارم. داستانهایی که بوی چخوف میدهند؛ با جزیینگریهای دقیق و گاه تحلیل روانی آدمها. آدمهایی که بیشتر از طبقهی متوسط جامعهاند. او در داستانهایش در پی خلق یک وضعیت بحرانی است که همهی زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد. اتفاقهایی به ظاهر بیاهمیت که میتواند در زندگی هر کسی رخ دهد. شاید از این روست که خود کارور هم در مصاحبهای میگوید داستانهایش میتوانسته در هر جایی اتفاق افتاده باشند. هر چند به گمان برخی از منتقدین این ضعف کارهای کارور را نشان میدهد. شخصیتهایی بدون هویت که هیچ درکی از وضعیت اجتماعیشان ندارند. البته این میتواند خودِ فاجعه هم باشد. آدمهایی گرفتارِ روزمرگی، اسیرِ یک زندگی حقیر، که کوچکترین رخدادی آنها را تا مرز فروپاشی میبرد. سال 1993 رابرت آلتمن فیلم بسیار خوبی با الهام از نه داستان کارور ساخت: برشهای کوتاه؛ که لذت دیدنش کمتر از لذت خواندن خود داستانها نیست. یکی از حسرتهای من این است که چرا کارور رمان ننوشت. شاید از دلایلی که متاسفانه کارور نتوانست موفق به نوشتن رمان بشود فضاهای بسته، حذف عامل اجتماعی و موقعیتهای گاه دمدستی و فاقد حادثهی داستانهایش باشد. امسال فیلمی دیدم که هنگام دیدنش فقط به کارور فکر میکردم. دیدنِ فورس ماژور برای من خواندنِ همان رمانی بود که کارور ننوشت و من آرزویش را داشتم. خانوادهای چهار نفره برای تعطیلات به منطقهای کوهستانی میروند، اما وقوع یک اتفاق ساده زندگی آنها را از هم میپاشد.
۱۳۹۴ آذر ۳, سهشنبه
داستانی کوتاه دربارهی هیچ
ریموند کارور در کنار جان چیور از مهمترین نویسندگان نسل سوم آمریکا است، که من علاقهی خاصی به داستانهایش دارم. داستانهایی که بوی چخوف میدهند؛ با جزیینگریهای دقیق و گاه تحلیل روانی آدمها. آدمهایی که بیشتر از طبقهی متوسط جامعهاند. او در داستانهایش در پی خلق یک وضعیت بحرانی است که همهی زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد. اتفاقهایی به ظاهر بیاهمیت که میتواند در زندگی هر کسی رخ دهد. شاید از این روست که خود کارور هم در مصاحبهای میگوید داستانهایش میتوانسته در هر جایی اتفاق افتاده باشند. هر چند به گمان برخی از منتقدین این ضعف کارهای کارور را نشان میدهد. شخصیتهایی بدون هویت که هیچ درکی از وضعیت اجتماعیشان ندارند. البته این میتواند خودِ فاجعه هم باشد. آدمهایی گرفتارِ روزمرگی، اسیرِ یک زندگی حقیر، که کوچکترین رخدادی آنها را تا مرز فروپاشی میبرد. سال 1993 رابرت آلتمن فیلم بسیار خوبی با الهام از نه داستان کارور ساخت: برشهای کوتاه؛ که لذت دیدنش کمتر از لذت خواندن خود داستانها نیست. یکی از حسرتهای من این است که چرا کارور رمان ننوشت. شاید از دلایلی که متاسفانه کارور نتوانست موفق به نوشتن رمان بشود فضاهای بسته، حذف عامل اجتماعی و موقعیتهای گاه دمدستی و فاقد حادثهی داستانهایش باشد. امسال فیلمی دیدم که هنگام دیدنش فقط به کارور فکر میکردم. دیدنِ فورس ماژور برای من خواندنِ همان رمانی بود که کارور ننوشت و من آرزویش را داشتم. خانوادهای چهار نفره برای تعطیلات به منطقهای کوهستانی میروند، اما وقوع یک اتفاق ساده زندگی آنها را از هم میپاشد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
سلام، مثله همیشه عالی، در ضمن این مصاحبه با کارگردان فیلم فورس ماجور هم جالبه در نوع خودش:
http://engarmag.com/%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%A8%D9%8E%D9%86-%D8%A7%D9%90%D8%B3%D8%AA%D9%84%D9%8F%D9%86%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86/
ممنونم رفیقجان. حتمن میخونم.
ارسال یک نظر