۱۳۹۵ خرداد ۲۸, جمعه

عشق و نکبت برای آن زخمیِ سقوط کرده




کمتر چیزی مثل ایده‌ی «فرشته‌ی سقوط‌ کرده» یا «فرشته‌ی زخمی» من را به وجد می‌آورد؛ وجدی توام با رنج و لذت. هنوز هم گاهی که شب‌ها با کوچک‌ترین صداها از خواب می‌پرم، مثل دوران کودکی، اولین کاری که انجام می‌دهم پریدن از تخت، و رساندن خود به پنجره است. به امیدِ کمک و دست‌گرفتن فرشته‌ای که حتا نمی‌داند چگونه روی زمین بایستد.

از این فرشته‌ها که به آن‌ها انس دارم می‌توانم به فرشته‌‌های پل کله: «فرشته‌ی نو» و همین «فرشته‌ی از یاد رفته»، «فرشته‌ی ماخولیا»ی آلبرشت دورِر، و «فرشته‌ی زخمی» هوگو سیمبرگ اشاره کنم.

هیچ نظری موجود نیست: