دفترها، شکل سطرها، فاصلهی
بین سطرها، رنگ برگهها، طرح جلد -ساده و یکرنگ باشد بهتر است- مداد یا خودکار یا
رواننویس، همه و همه در حالِ نوشتنم به وقتِ نوشتن تاثیر دارند. با مداد قطعا
احساس بهتری دارم. رهاست ذهن و نوک انگشتانم.
این دفتر تازه به مداد روی خوش نشان نمیدهد. رنگ برگهها زرد است؛ نه زرد پاییزی، که زرد ناخوشی و رنگپریدگی
پوست. کلمهها انگار جان ندارند، بیمارند و از رمق افتاده، میان جملهها دراز
کشیدهاند، از تب، تبِ لالمانی گرفتن. با رواننویس که بنویسم، میزان خطنگاریها
بالا میرود؛ تجربه این را ثابت کرده، و جملاتی که زیر هم میآیند؛ نه شعر، نه
نثر. امروز بخشی را اختصاص دادم به همینها، بخشِ تازهی دفتر یادداشتها: ژاژنگاریها:
از نگهداشتنیها نه، دورانداختهنشدهها، خطنخوردهها، آنها که بایگانی میشوند،
حد فاصلاند، فضایِ ذهنی به وقتِ شعر، فضاهای نامطمئن، به شعر نرسیدهها، مشروطها.
گاهی از دلِ همینها چیزهای خوبی بیرون آمده، جرقهی شعری، لحنِ داستانی، پارهیادداشتی.
با این دفتر تازه هنوز راه
نیامدهام، راه نمیآید با من. مثل اینکه انتظار کلماتِ دیگری را داشته؛ قرارِ
ملاقاتی، تاریخِ دیداری، لیست خریدی، فهرست فروشی. معذبم وقت نوشتن، تا حدی شرم و
خودسانسوری هم دارم. باید عادت کنم. شده وسطِ دفتری بروم سراغ یکی دیگر. دیدهام
نمیشود ادامه داد. مثل قرصهایی که یک دکتر نابلد تجویز کند. جسم و روان را میریزد
بههم.
همیشه دوست داشتهام یک اسمی برای این دفترها داشته باشم. من جملهها را به این دفترها میسپارم، درستتر اینکه کلمهها را در آنها میریزم، خالی میکنم، مثل ریختنِ پوستِ خیار در سطل آشغال. دورشان میکنم از خودم، از محیط ذهنم. قبلترها به این دفترها برمیگشتم. یادداشتها را میخواندم. حالا نه! مینویسم و میگذرم.
همیشه دوست داشتهام یک اسمی برای این دفترها داشته باشم. من جملهها را به این دفترها میسپارم، درستتر اینکه کلمهها را در آنها میریزم، خالی میکنم، مثل ریختنِ پوستِ خیار در سطل آشغال. دورشان میکنم از خودم، از محیط ذهنم. قبلترها به این دفترها برمیگشتم. یادداشتها را میخواندم. حالا نه! مینویسم و میگذرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر