آنچه زبان میخورَد
همیشه همان چیزیست
که زبان را میخورَد
امیدِ آمدنِ لغتی
لغتی که نمیآید.
«یدالله رویایی»
دو روز است زباندردِ عجیبی
گرفتهام! انگار زبانم قولنج کرده باشد. به زور میتوانم آن را دهانم بچرخانم.
وقتِ حرفزدن مشکل دارم. زبانْ درد میکند. کلمات با درد ادا میشوند. کلماتِ قولنج
کرده سنگیناند؛ به محضِ ادا شدن میافتند؛ در جملهای بند نمیشوند. در این دو
روز کارم شده سبک و سنگین کردن کلمات؛ کلمهها را تلفظ میکنم ببینم کدامشان
سنگینتر است. امروز فهمیدم سبکترین کلمه برای زبانم «او» است؛ ضمیر «او». زبان
برای بیانش تقریبا بدون حرکت میماند، کمی باید جمع شود؛ کار لبهاست بیشتر. ضمیر
او همانگونه که بارت میگوید ضمیری شریرانه است؛ ضمیری بیشخص، که غائب میکند. هر وقت «او»
میان گیومه قرار میگیرد برای من طنین و لحنی عاشقانه و حتا اروتیک پیدا میکند.
انگار آن شخص غائب را بخواهیم فقط برای خودمان داشته باشیم. گیومهها شکل بازو میشوند؛
او را در آغوش میگیرند و از گزند دیگری دور نگه میدارند.
از سنگینترین جملهها هم میتوان
به «دوستت دارم» اشاره کرد. کلن جملههای عاشقانه جملات سنگینی هستند. جدا از بار
عاطفیشان زبان چنان به شوق میآید که به تمام جهات میچرخد. انسان عاشق تمایل
عجیبی به حرفزدن با معشوق دارد. زبان حین حرفزدن با معشوق به قول بارت در «سخن
عاشق» پوست میشود. او را میساید. کلمهها انگشت میشوند، نوک زبان قرار میگیرند
و به محض ادا شدن لمس میکنند: «زبان با لمس کردن خود به اوج شهوت میرسد؛ و از
سوی دیگر، من دیگری را در کلام خود میپیچم، من نوازش میکنم، میسایم، از این
سایش سخن میسازم، خود را به دست تفسیری میسپارم که بقای رابطه را با آن تضمین
کنم.»
زبانِ گرفته، زبانِ غمگینیست.
در غیبتِ دهانی مکنده گویی غمباد گرفته است. قولنجِ زبان میتواند حاصل لبگرفتن
هم باشد. وقتی زبان در دهان «او» قرار میگیرد، و «او» با تمام نیرو سعی میکند آن
را یکجا ببلعد. مثل اینکه بخواهد کلمههای عاشق را درون خودش بریزد؛ تا او را
برای خودش داشته باشد؛ همهی او را؛ چرا که کلمه نزد عاشق است. هیچکس مثل عاشق سودای
این را ندارد که همهی وجودش را در کلمهای نثار معشوق کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر