۱۳۹۵ خرداد ۲۸, جمعه

بختِ کلمه در اواسطِ تشنگی





در چند سال گذشته بارها خواسته‌ام داستان را کامل بخوانم. هیچ وقت نشده از جمله‌ی اول جلوتر بروم. همان جمله‌ی اول چنان ضربه‌ای می‌زند که رمقی برای خواندن ادامه‌ی داستان نمی‌ماند: خطری که در کمین‌مان بود زندگی بود.

***

اگر بخواهم از دو کتاب نام ببرم که دوست دارم قبل از مرگ بخوانم -هر چند می‌دانم احتمال خواندن یکی از آن‌ها تقریبا صفر است- به این دو کتاب اشاره می‌کنم:
علف. کلود سیمون.
زمین ما. فوئنتس.
اولی را دوست دارم با ترجمه‌ی منوچهر بدیعی بخوانم که می‌دانم چنین اتفاقی نخواهد افتاد؛ و حیف. دومی با ترجمه‌ی عبدالله کوثری، که در مصاحبه‌ای مربوط به چند سال‌ قبل قول ترجمه‌اش را داده بود؛ گویا اگر چاپ شود سانسور کم نخواهد داشت.

***

چهارشنبه‌ی گذشته، روزنامه‌ی شرق، روایتِ منوچهر بدیعی را چاپ کرده بود از سفرش به دابلین، برای حضور در مراسمِ «روز بلوم»؛ خواندنی بود، خیلی. و همان‌جا آب پاکی را روی دست‌ منتظران «اولیس» ریخت:  من در سال ۱۳۷۱ ترجمه «اولیس» را به پایان رسانده‌ام. همان‌طور که قبلا هم گفته‌ام، در اینجا هم مجددا تأکید می‌کنم که انتشار و ترجمه فارسی کامل «اولیس» به عمر من وصال نخواهد داد .

هیچ نظری موجود نیست: