در چند سال گذشته بارها خواستهام
داستان را کامل بخوانم. هیچ وقت نشده از جملهی اول جلوتر بروم. همان جملهی اول چنان
ضربهای میزند که رمقی برای خواندن ادامهی داستان نمیماند: خطری که در کمینمان
بود زندگی بود.
***
اگر بخواهم از دو کتاب نام
ببرم که دوست دارم قبل از مرگ بخوانم -هر چند میدانم احتمال خواندن یکی از آنها
تقریبا صفر است- به این دو کتاب اشاره میکنم:
علف. کلود سیمون.
زمین ما. فوئنتس.
اولی را دوست دارم با ترجمهی
منوچهر بدیعی بخوانم که میدانم چنین اتفاقی نخواهد افتاد؛ و حیف. دومی با ترجمهی
عبدالله کوثری، که در مصاحبهای مربوط به چند سال قبل قول ترجمهاش را داده بود؛
گویا اگر چاپ شود سانسور کم نخواهد داشت.
***
چهارشنبهی گذشته، روزنامهی
شرق، روایتِ منوچهر بدیعی را چاپ کرده بود از سفرش به دابلین، برای حضور در مراسمِ
«روز بلوم»؛ خواندنی بود، خیلی. و همانجا آب پاکی را روی دست منتظران «اولیس»
ریخت: من در سال ۱۳۷۱ ترجمه «اولیس» را به پایان رساندهام. همانطور
که قبلا هم گفتهام، در اینجا هم مجددا تأکید میکنم که انتشار و ترجمه فارسی کامل
«اولیس» به عمر من وصال نخواهد داد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر