این کتابِ یادداشتهای روزانهی
تارکوفسکی دارد خوب بلایی سر من میآورد. نقطهی عطفی است برای این روزهای پر از
کرختی و ملال که از زور بیحوصلگی کارم شده پاسدادن روز و شب به هم. چنین روزهایی
روزِ خواندن متنهای طولانی نیست. زود خسته میشوم وسطِ خواندن. این کتاب و خواندن
پارهیادداشتها چاره و دوای همین بیجانیست.
تارکوفسکی به گواهی این کتابْ
خوره مطالعه بوده، و در جایجای یادداشتها نام کتابها و نویسندگان زیادی را آورده:
«کتاب "سلاخخانهی شماره پنج" ونهگات را خواندم. بله، او مسالمتجوست
و شدیدا هم حق دارد. درخشان مینویسد.» «مسخ کافکا را دوباره خواندم. نمیدانم چرا
اثری روی من نمیگذارد.» یکی از دغدغههای تارکوفسکی اقتباس از آثار ادبیست، تا
جایی که چند جا هم لیستی از این کتابها را مینویسد؛ از کتابهای داستایفسکی
بگیرید که ارادت خاصی به خودش و کارهایش دارد، تا «طاعون» کامو و «یوسف و برادران»
توماس مان.
والتر بنیامین که توجهی خاصی
به «نقل قول» داشت، در کتاب «خیابان یکطرفه» چنین میگوید: «نقل قولهای موجود در
نوشتههای من مانند راهزنانی که در گوشه و کنار راه کمین کردهاند، مسلحانه سر راه
سبز میشوند و ما را از اعماقِ باورهایمان به در میآورند.» تارکوفسکی هم تعداد
زیادی نقل قول در یادداشتهایش گنجانده، که یکی از آنها نزدیک به حالِ من در این
شبهای بیخوابی است:
داستایفسکی زمانی که جوان بود
قبل از اینکه بخوابد گاهی به نزدیکانش جملهای میگفت: «امروز میروم تا در خوابی
سنگین بیفتم. بنابراین قبل از اینکه بخواهید مرا خاک کنید چند روزی باید دست نگه
دارید، شاید بیدار شدم.»
چنین خوابی آرزوی من است. ملالی
هم نیست اگر بیدار نکنید و به خاکم بسپارید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر