چخوف نازنین،
باور بفرمایید نزد من هیچ نویسندهای به خوشتیپی شما نیست. آن چشمهای شوخ و
بیمارتان مرا از خود بیخود میکند. پنهان نمیکنم همیشه دوست داشتهام در فیلمی و
در نقشِ شما بازی کنم. دو روز است نشستهام به خواندن نامههایتان. چه زنده و پر
شور هستید در این نامهها: «نوشتهای سه روز تمام مرا در آغوشت نگاه خواهی داشت.
پس تکلیف نهار خوردن و چای نوشیدن چه میشود؟» امروز نشستم و در دفتر یادداشتم
کلمات و عباراتی را که با آن همسرتان را مورد خطاب قرار میدادید نوشتم: «سگِ من.
مادیان من. اسب مجاری من. بوقلمون من. سوسک کوچولوی من. تمساح من. ماهی خاردار من
و ...» این نگاه شوختان که یکی از مواضعتان نسبت به جهان است را بسیار میستایم.
همیشه در بدترین دقایق زندگیام نگاه کردن به عکستان مرا آرام کرده است. نمیدانم
چرا اما احساس میکنم زیبایی صورتتان وقتی که تب دارید چند برابر میشود. کاش در
قرن و زمان و مکانی میزیستم که میتوانستم حتا اگر شده یکبار از نزدیک ملاقاتتان
میکردم. این روزها با خواندن نامههایتان این نزدیکی را احساس میکنم. «نوشتهای
به هر کجا سر میکشم، همه جا دیوار است. بگو ببینم به کجا سرکشیدهای؟»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر