۱۳۹۴ مرداد ۸, پنجشنبه

دیگری

او گاهی «دیگری» است. وقتی با غریبه‌ای حرف می‌زند، خودش هم غریبه می‌شود. با این‌که قلبش تندتر می‌زند، اما دوست دارد بخندد. تُن صدایش تغییر می‌کند، و به ادامه‌ی گفتگو امیدوار است. ناخودآگاه عادت‌های برادرش را برای غریبه به نمایش می‌گذارد. زمانی هم که غریبه می‌رود، ترسی مبهم سراغش می‌آید؛ از غریبه‌ای که رفته و دیگر نیست، می‌ترسد. و تا چند روز هر جا که می‌رود با چشم‌هایش دنبال غریبه می‌گردد.

هیچ نظری موجود نیست: