او گاهی «دیگری» است. وقتی با غریبهای حرف میزند،
خودش هم غریبه میشود. با اینکه قلبش تندتر میزند، اما دوست دارد بخندد. تُن
صدایش تغییر میکند، و به ادامهی گفتگو امیدوار است. ناخودآگاه عادتهای برادرش
را برای غریبه به نمایش میگذارد. زمانی هم که غریبه میرود، ترسی مبهم سراغش میآید؛
از غریبهای که رفته و دیگر نیست، میترسد. و تا چند روز هر جا که میرود با چشمهایش
دنبال غریبه میگردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر