۱۴۰۱ شهریور ۸, سه‌شنبه

آخرین رمان


بی‌سروصدا چاپ شده‌ای. تو که باید بی‌سروصدا خوانده شوی. کسی نباید خواننده را موقع خواندن تو ببیند. خواندن تو خطرناک است. تو خودِ خطری. خواننده به تو مرتکب می‌شود چنانکه بکت به تو مرتکب شد. به نوشتن تو. حاصل هشت سال دوری بکت از رمان‌نویسی هستی. بعد از نوشتن تریلوژی و «متن‌هایی برای هیچ» هنوز قانع نشده است که به تمام معنا رمان را ترور کرده باشد. تو را می‌نویسد تا رمان خودکشی کند. رمان در تو می‌میرد. در تو ترور می‌شود. خودکشی می‌شود. خودکشی می‌کند. اگر در تریلوژی هنوز علائم نگارشی و طرح داستان به کمک خواننده می‌آیند تا او را در خواندن یاری کنند، در تو خبری از علائم نگارشی نیست. حتا یک‌بار هم از نقطه استفاده نمی‌شود. از تو نمی‌شود حرف زد. فقط باید تلاش کرد و خواند. نقطه‌ها و علائم نگارشی را با خواندن باید یافت. شاید فعل خواندن به کمک فعل نوشتن بیاید و  کتاب تمام شود. تو تمام شوی. تنها رمانی هستی که با خواندن نوشتن‌ات به اتمام می‌رسد. باید در تو دست و پا زد. مثل همه‌ی آن‌ها که در تو دست و پا می‌زنند. مثل «پیم»، مثل «بُم»، مثل «کِرَم». و همه‌ی آن جماعت نفرین‌شده‌ای که میان گل و لای می‌لولند و یکدیگر را شکنجه می‌دهند و شکنجه می‌شوند.

 

دارم خفه می‌شوم. از شدت تو خفه می‌شوم. یکی بیاید کمکم کند. هر چه تعداد خوانندگان این کتاب بیشتر باشد به خواننده کمک بیشتری می‌شود. به خواننده‌ای که منم. به خواننده‌ای که توئی. کتاب را دست بگیریم. تو را دست بگیریم. باید خود را به تو سپرد. بی‌ملاحظه در تو فرو رفت. در این قطعات پاراگراف‌گونه دست و پا زد. باید بدون امید به نجات، بدون یاریِ خودِ متن پیش رفت. در جهانی که گل و لای است، باید خزید در این گل و لای. در این کلمات. در این آخرین رمان. در رمانی که خودکشی می‌شود. باید کلمه به کلمه جلو رفت، سطر به سطر. باید خفه شد. باید به عنوان آخرین خواننده خواند. به عنوان آخرین خواننده در تو مُرد.


 

هیچ نظری موجود نیست: