تقریبا در هر مصاحبهای از نویسندههای درجه یک آمریکای لاتین نامی از «روبرتو آرلت» به میان میآید. همیشه دوست داشتهام کتابی از او بخوانم. خوشبختانه بالاخره رمان اولش به همت نشر «کتاب فانوس» چاپ شد. امروزم به خواندن «مترسگ» گذشت. باورم نمیشد مشغول خواندن رمانیام که نزدیک صد سال از نوشتناش گذشته است. از بس «درد»ش همچنان تازه است. امان از رنج زیستن. این کتاب کوچک، با آن درد بزرگ. حالا میفهمم چرا نویسندههای بزرگ آمریکای لاتین خودشان را متاثر از «روبرتو آرلت» میدانند. نویسندهای که زیاد عمر نکرد، که بولانیو دربارهاش گفته است: «روبرتو آرلت خداست.» و «کورتاثار» خودش را وامدار او میداند. تلخی این کتاب تلخی سلین را به یادم آورد در «مرگ قسطی». شایسته است این جمله از سلین دربارهی این شاهکار کوچک آرلت گفته شود: «زندگی پیشپرداختی است که مرگ ماهیانه از ما طلب میکند.» ذره ذره خرد شدن، زیر پیکار با سرنوشتی که زیستن سبباش است. «سیلویو» شانزدهساله که اندازهی آدمی شصت ساله کتاب خوانده است میخواهد نویسنده شود اما فقر امان نمیدهد. او که تاب نگاهها و سیمای افسردهی مادر و خواهرش را ندارد به کارهای پستی روی میآورد بلکه زخمی از زندگیشان را دوا کند. «درد» در او مأمنی است برای اندیشیدن. زندگی چون مغاکی او را درون خودش فرو میبرد و درهم میشکند. تحقیر و سرگردان به مرگ پناه میبرد، خودکشی نافرجامش بر درد خانوادهاش میافزاید. سرانجام به واسطهی رنجی که میبرد روحش را با نگاهی دیونیزوسی جلا میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر