۱۴۰۱ شهریور ۶, یکشنبه

برای مُرده‌ی زنده‌ای که توئی


 

این را برای تو می‌نویسم. برای دلمردگی‌ات که دیگر از دست قرص‌ها هم کاری ساخته نیست. برای مُرده‌ی زنده‌ای می‌نویسم که هیچ‌چیز او را برنمی‌انگیزد. برای احساس‌های تو می‌نویسم که مثل چراغی خاموش شده است. برای یقینِ ازدست‌رفته‌ات می‌نویسم، برای امیدِ رخت‌بربسته از تو. برای صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوی و می‌بینی «یأس» پیش‌تر از تو بیدار شده‌ است و دارد به تو چنان می‌نگرد انگار به دوزخی که هر لحظه تاریک‌تر و عمیق‌تر می‌شود. برای دروغی می‌نویسم که به روانپزشک‌ات گفتی و او دوز قرص‌ها را کم کرد و حالا در خودت سرگردانی. برای ترس‌ات می‌نویسم از حالی که داری. برای عق‌زدن‌هات می‌نویسم، برای بدن‌ات که هر چیز را از طریق دهان‌ات دفع می‌کند، حتا دود سیگاری که دیگر به آن هم میل نداری. برای احساس دوری‌ات می‌نویسم، دوری از چیزی که نمی‌دانی چیست. برای بی‌قراری‌ات که نمی‌گذارد یک لحظه آرام بگیری. این را برای احساس گناه‌ات می‌نویسم که نسبت به همه‌کس داری. برای ندامت‌ات می‌نویسم؛ آن احساس که با انجام هر کاری به تو دست می‌دهد، حتا یک چای خوردن ساده. برای وجدان معذب‌ات می‌نویسم. برای رجوع دوباره‌ات به «دجال» نیچه، بلکه از این احساس گناه رهایی یابی. احساسی که نیچه آن را در هر شرایطی عملی مذهبی می‌داند. زندگی‌ات بدل شده است به خلائی بی‌معنا. برای رهایی‌ات از خاستگاه این خلاء می‌نویسم. برای بهار می‌نویسم که در تو فصلی زاینده نیست. کشنده است. به یادت می‌آورد مُرده‌ای. که افسردگی‌ات را به توان ابدیت می‌رساند. برای آگاهی‌ات به این موضوع که در یک شرایط ثابت آدم می‌تواند یا حال خوب داشته باشد یا بد. برای حالِ بد تو می‌نویسم که خارج از شرایط است. که حاصل آن مُردگی است که در تو زنده است. برای دوشنبه می‌نویسم که در تو سه‌شنبه است، چهارشنبه است، پنج‌شنبه است، جمعه است، شنبه است، یک‌شنبه است. برای شب‌هایی می‌نویسم که تا صبح بیداری. برای الانزاپین می‌نویسم. برای سیتالوپرام، برای تریمیپرامین. و برای آن ورق‌های خالی قرص‌ها که با بدرودی آئینی روانه‌ی سطل آشغال می‌کنی.

هیچ نظری موجود نیست: