بالاخره یک روز آدم متوجه میشود یک «زندگی شخصی» هم دارد که اثر انگشت اوست در این دنیا. و نباید غافل بود از آن. «زندگی شخصی» را باید ساخت. منش، متد و راه و رسم خودش را دارد. باید چون یک اثر هنری در خلق آن با درایت و وسواس کوشید. در «زندگی شخصی»ام تاثیرگذارترین آدم «دیوید هاکنی» است. آشناییام با منش او در زندگی و هنر مرا آگاه کرد که چه بیمبالات بودهام در ساختن «زندگی شخصی»ام. شهامتِ پذیرفتن آنچه آدمیست بی توجه به نظر دیگران، و خلاقیتاش حتا در کهنسالی، نترسیدن از تجربههای تازه، در کنار باوری که به عشق و دوستی دارد. فقدان آن شهامت زندگیام را از ریخت انداخته بود. حالا با پذیرفتناش تلاش میکنم به آن صداقتی دست یابم که لازمهی ساختن «زندگی شخصی» است. کتاب مصاحبهاش که چاپ شد از همان لحظهی اول آن را طلبیدم. چون دیدم چه عزیز است گذاشتم بلکه بشود آن را از عزیزی هدیه بگیرم. دیدم نه. یکی دو سال گذشت و دستِ همتِ کسی بلند نشد برای ساختن آن دوستی که سبباش این کتاب باشد و «دیوید هاکنی». حیف. در مورد هدیهگرفتن که میتواند یکی از آداب «زندگی شخصی» باشد آدم باید حساسیتهای خودش را داشته باشد. به هر کسی هدیه ندهد. از هر کسی هدیه نگیرد. هر چیز را نباید هدیه داد و بهعنوان هدیه پذیرفت. هدیهدادن و گرفتن قدم به ساحتی از دوستی است که با خودش مناسبات خودش را میآورد. آن مستند را هم بیاغراق بامناسبت و بیمناسبت بارها دیدهام، باز هم خواهم دید. راه و رسم «دیوید هاکنی» در مواجههاش با زندگی و دوستی و هنر به من شجاعتی میدهد که همهی عمر غافل بودهام از آن. حالا اما نه. یکی دو سال است تلاش میکنم که اجازه ندهم نگاه دیگری بیاید بنشیند در نگاه من و از آن منظر به خود و زندگیام نگاه کنم. و مهمتر از همه مرا یاری داد در پذیرفتن آن چیزِ ممنوع در من. آن را چون یک شیوهی زیست و موضع و نگاهی نسبت به جهان پذیرفتم. به عنوان یک هویت به نوشتههایم دادم، آنها که رنگ مجوز به خودشان نمیگیرند، و در آنها کوشیدهام همراه با زبان برهنه شوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر