۱۴۰۱ شهریور ۸, سه‌شنبه

برای بیدار کردن یک مُرده محکم در بزنید.


 

روی تخت افتاده‌ای. برای همیشه درازکشیده و افتاده‌ای. تصادف کرده‌ای و جز با ویلچر قادر به حرکت نیستی. با خودت عهد بسته‌ای تا وقتی نتوانی فیلم بلند دیگری بسازی موها و ناخن‌هایت را کوتاه نکنی. افسرده و ناامید شده‌ای. آخرین جمله‌ات سطری است که روی در اتاقت آویزان کرده‌ای: «برای بیدار کردن یک مُرده محکم در بزنید.» چه کسی می‌تواند محکم‌تر از مرگ در بزند؟ چه کسی قادر به بیدارکردن توست؟ و تو بیدار می‌شوی. با گلوله‌ای که به قلب‌ات شلیک می‌کنی برای همیشه در مرگ بیدار می‌شوی. «ژان اوستاش»، ای بی‌حرکت شده، تو خالق یکی از دو فیلم محبوب منی: «مادر و روسپی». تربیتِ نگاهِ من در فاصله‌ی بین دیدار این فیلمِ تو و فیلم «مردی که خواب است» از «ژرژ پرک» اتفاق می‌افتد. آن‌جا نشسته‌ام تا دیدنِ من شکلی از خواندنِ من باشد. «مادر و روسپی» فیلمی که به قول یکی از بازیگران اصلی‌اش «ژان پی‌یر لئو» در آن شخصیت اصلی نه بازیگر زن است، نه بازیگر مرد؛ بلکه خودِ متن است. این خصوصی‌ترین فیلم لحظات خصوصی‌ام. که به‌خاطر دیالوگ‌های بی‌پروا و صریح‌اش درباره‌ی روابط جنسی و زندگی خصوصی آ‌دم‌‌ها برخی از تماشاگران بعد از نمایش آن در جشنواره‌ی کن به سویت حمله کردند. چه کسی جز تو می‌تواند یکی از نقش‌های اصلی فیلم‌اش را به معشوق نابازیگری بدهد که ترک‌اش کرده است. فیلمی که منتقدی به‌درستی درباره‌اش گفته است: «بیشترین وفاداری به عادت‌ها و رفتارهای عاطفی پس از می1968 را دارد.» این مکتوبِ دیداری. فیلمی که ادبیات است. که رفتار پرسوناژهایش ادبیات است. کلام‌شان ادبیات است. و از معدود فیلم‌هایی است که کلام نقش اصلی را بر عهده دارد. که کلامْ فیلم و روایت را پیش می‌برد. کلامی که سینما را پس می‌زند و وارد ساحت ادبیات می‌شود: «من هنوز درد می‌کشم. من به تو وابسته نبودم، بلکه به دردم وابسته بودم. سعی می‌کردم حفظش کنم؛ تا تو را نزدیکم نگه دارم؛ تا با هم باشیم. روزی که من دیگر درد نکشم روزی‌ست که آدمِ دیگری شده‌ام. و من نمی‌خواهم آدم دیگری شوم. چون آن روز ما برای همیشه همدیگر را از دست خواهیم داد. هر صبح، هر روزی که ما باهم نگذرانیم، یک روز هدر رفته است. فاجعه است. جنایت است.»

هیچ نظری موجود نیست: