بزها به جنگ نمیروند، یکی از بهترین رمانهایی است که در این سالها چاپ شده است. داستان احداث سدی در یکی از روستاهای مرزی غرب کشور. داستان واکاوی گذشتهای که به خاک سپرده شده است. گویی که احداث سد نهتنها خواب اهالی روستا را آشفته کرده که آرامش مردههای آنها را هم که حالا باید به کوچی اجباری تن دهند بههم زده است.
کتاب با داستان انفجاری آغاز میشود که سایهاش در طول رمان بر روابط کارگر و کارفرما حاکم است. بخشی که همچون سکانسی از یک فیلم خواننده را به قلب رمان راهنمایی میکند. در طول احداث سد اهالی آن روستا مجبور به کوچی اجباری میشوند. آنها نهتنها خانههاشان که میخواهند گورستان و بهخاکدادههاشان را هم با خود ببرند. مگر نه اینکه آدم به خاکی تعلق دارد که مُردهای در آن داشته باشد. حتی کسی چون «شفیق» او که مردهای در آن خاک ندارد برای داشتن گوری خالی تلاش میکند. گوری برای گذشتهای ناشناخته تا بتواند در آن خاک ماوایی پیدا کند. او که زادهی یکی از روستاهای آن ور مرز است و خانوادهاش را در جریان انفال و کشتار دستهجمعی کوردها بهدست حکومت بعث از دست داده است در تلاش برای یافتن هویت خویش است. هویتی که حالا اهالی روستا با کوچ از خاک آبا و اجدادیشان آن را در خطر میبینند.
خاک را اگر شاعران اشارتی به آرامش میدانند اینجا، در این رمان، تلنگری است بر پیکرِ بیجانِ این آرامش. پیدا شدن استخوانهای مردهای در آب سد، رازهایی را میشکافد که احداث سد را بهشکل نمادین به شهادت خاک بدل میکند. این خاک است که مجبور به پسدادن آنهایی شده که به او پناه بردهاند. خاک با نبش قبرها رازش را از دست داده است. نمیتواند دروغ بگوید. حالا که زیر آب میرود رازش را با خود غرق نمیکند. افشا میکند. او مردههای بیکفن و دفنش را به اهالی پس میدهد. به شهادتهای دروغ، به نیرنگی که سالها در قلب چند نفر دفن شده است. از این رو رمان داستان تعلق به خاک است. خاک به مفهوم زادگاه، جایی برای تولد و مرگ، پل ارتباطی با نیاکان، با زبان، با هویتی که حتی گیاهان و درختهایش به این تعلق شهادت میدهند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر