تصویر اول:
یک سری کتابها را آدم نمیداند کجای کتابخانهاش بگذارد. هر جا که قرار بگیرند، در هر قفسه و کنار هر کتابی، از بس سنگیناند تعادل آنجا را بههم میزنند. مثل این دو کتاب از «دنی دیدرو» که قفسهها را سمت خودشان خم میکنند. دو کتابی که برای خودشان یک کتابخانهی مستقلاند، با اشباحی که دیگر کتابها را به سخره میگیرند.
_
تصویر دوم:
من اهل ادبیات را به دو گروه تقسیم میکنم:
یک. آنهایی که «ژاک قضاوقدری و اربابش» را به «تریسترام شندی» ترجیح میدهند.
دو. آنهایی که «تریسترام شندی» را به «ژاک قضاوقدری و اربابش» ترجیح میدهند.
هر چه هست میان این دو کتاب و با فاصله از این دو کتاب اتفاق میافتد. آن دو پدری کردهاند و میکنند برای خیلی از شاهکارهای تاریخ ادبیات؛ تا جایی که میتوان خیلی از آنها را با همهی تضادهای ظاهری و درونیشان زیر سایهی این دو کتاب طبقهبندی کرد.
از این نکته هم نباید غافل ماند که پدرِ معنوی «ژاک قضاوقدری و اربابش» همان رمان «تریسترام شندی» است. و پدر معنوی «تریسترام شندی» هم رمان پنج جلدی «فرانسوا رابله» یعنی «گارگانتوا و پانتاگروئل» است. در مصاحبهای «منوچهر بدیعی» گفته است که مشغول ترجمهی این رمان پنج جلدی به عنوان پایان کار مترجمیاش است. اگر انتخابی برای پایان عمرم داشتم «گارگانتوا و پانتاگروئل» را میخواندم و بعد میمُردم.
_
تصویر سوم:
در انتظار آمدن «راهبه» از «دنی دیدرو» شدهام خودِ انتظار. به پیشوازش رفتهام با خواندن یکبار دیگر «ژاک قضاوقدری و اربابش» و «برادرزادهی رامو». از حسرتها که همیشه با من خواهد ماند ترجمهی دستگرفته و رهاکردهی «احمد سمیعی» است از «ژاک قضاوقدری و اربابش» تحت عنوان: ژاک قدریمشرب و خواجهاش. چه ترجمهای درآورده از «برادرزادهی رامو»:
هوا چه خوش باشد چه ناخوش، مرا عادت بر آن است که ساعت پنج بعدازظهر برای گردش به پاله روآیال روم. آنکه همواره یکهوتنها روی نیمکت خیابان درختی آرژانسون در دریای خیال غوطهورش میبینند منم. با خود از سیاست، از عشق، از هنر، و از فلسفه سخن میگویم. عنان اندیشه را رها میسازم و آزادش میگذارم تا نخستین فکر خردمندانه یا بخردانهای را که روی مینماید دنبال کند؛ به همان سان که جوانان هرزه و عیاش را توان دید که در خیابان درختی فوآ از پی معروفهای سبکمغز، خندهرو، شوخچشم، و بینی سربالا رواناند، اینیک را رها میکنند و به دنبال دیگری میشتابند، به همه روی میآورند و به هیچیک پیوند نمییابند. افکار من دلبران مناند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر