درود بر شعرهای تی. اس. الیوت که تاریکی را فریاد میزنند: «ای تاریکی، تاریکی، تاریکی. به روحم گفتم: آرام باش و بگذار تاریکی فرایت گیرد؛ چرا که تاریکی، تاریکیِ خدا خواهد بود.»
درود بر شعرهای تی. اس. الیوت که میان واژههایش عشق پیراهنیست از آتش، که انسان را توان رهایی از آن نیست. که میان کلماتش زنان میآیند، میروند و از میکل آنژ سخن میگویند.
درود بر شعرهای تی. اس. الیوت که «سرزمین هرز»ش کتابِ مقدسی است، کتابی که انسان بر خدایان نازل کرده؛ با آیههای زرد. که هر آیهاش دعای زنیست که گیسوان مشکی بلندش را سخت میکشد تا بر آن خموشانه چنگی بنوازد: «خیمهی شب دریده است: آخرین انگشتان برگ چنگ میاندازند و در ساحل خیسِ رودخانه فرو میشوند. باد زمین قهوهایفام را خاموش درمینوردد. حوریان رخت سفر بستهاند.»
درود بر تی. اس. الیوت که در «سرود عاشقانهی جی. آلفرد پروفراک» زندگی را با قاشق قهوه اندازه میگیرد.
کلمات تو ستمگرند؛ با مشتی خاک هراس را به اهتزار درمیآورند. در کلمات تو آواز استخوانهایمان را میشنویم: «آن سومی کیست که همیشه در کنار تو راه میرود؟ آنگاه که میشمرم تنها من و تو با هم هستیم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر