۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

منِ او



«آن‌چه تو یک هدیه می‌دانی مساله‌ای است که باید حلش کنی.» این را ویتگنشتاین می‌گوید. از این رو فکر می‌کنم که «هدیه» یک مساله است و سراغ همه نمی‌آید. به گمانم همه نمی‌توانند هدیه بدهند یا هدیه دریافت کنند. پذیرش هدیه از طرف دیگری نوعی اجابت است. یک «آری»، «بله»‌ای که «نه» را نمی‌شناسد! مساله وقتی خودش را به درستی نشان می‌دهد که هیچ‌کدام از طرفین هدیه همدیگر را نشناسند. هدیه بین آن دو قرار می‌گیرد. مساله‌ی هر دو می‌شود. یک اشتراک، تفاهمی برزبان نیامده. تکثیر دو نفر در هم، بدون حضور. این‌جا «هدیه» بخشی از طرف مقابل نیست. خود اوست.

هدیه‌دادن عملی اروتیک است. به «شی» جان می‌بخشد، و آن را قابل لمس می‌کند. نگاه‌کردن به بسته‌ی هدیه قبل از بازکردنش، نظربازی است. نفس بند می‌آید وقتی با احترامی آمیخته به نوعی بی‌قراری و جنون بسته را باز می‌کنیم. حالا «من» ظرفیت خطاب گرفته‌ است. این خطابی اروتیک است که «من» را «ما» می‌کند. هدیه می‌تواند شکلی از ارگاسم باشد. عشق‌بازی دو نفر باهم. دو نفری که تن همدیگر را نمی‌شناسند، اما روح‌شان را برای هم عریان کرده‌اند.


هیچ نظری موجود نیست: