۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

زندگی موقتی


او هنوز هم دانشجو است. با این تفاوت که کلاس نمی‌رود و امتحانی هم در کار نیست. همه از او انتطاری در حد یک دانشجو دارند. نمی‌تواند جز در خانه‌ای شبیه به خانه‌های دانشجویی زندگی کند. بیشتر وسایل خانه‌اش دانشجویی است. غذاهایی که می‌پزد دانشجویی است. دلدادگی‌هایش دانشجویی است. ارتباط با خانواده‌اش هم دانشجویی است. حتا مثل بیشتر دانشجوها بی‌پول است. زندگی‌اش را موقتی می‌داند. خوابش را موقتی می‌داند. کارش را موقتی می‌داند. عشقش را موقتی می‌داند و به چیزی در دوردست‌ها خیره شده است.


هیچ نظری موجود نیست: