«اگر
تاریخ را شایعهای بدانیم که خوب روایت شده، برخوردهای تاریخیِ اغلب خندهدار این
کتاب مفهوم ویژهای مییابند.» کتاب حاوی شرح 37 برخورد بهیادماندنی میان کسانیست
که تاریخ نتوانسته و نمیتواند نامهایشان را از یاد ببرد. کسانی همچون فروید،
همینگوی، جویس، سلینجر و... . مترجم، این روایتهای مستند و منسوب را از میان 101
روایت انتخاب کرده که توسط «کِریگ براوان» گردآوری شدهاند. از ماجرای بامزهی
جورج برنارد شا گرفته که با دوچرخهاش میزند به برتراند راسل، تا رفتن اسکار وایلد
به خانهی مارسل پروست و گفتن اینکه چه خانهی زشتی دارند. یکی از این برخوردهای
تاریخی ماجرای ملاقات پروست و جویس است، که هر کدام از آنها به گفتن جملهای
اکتفا میکنند:
پروست:
من هرگز کارهای شما را نخواندهام، آقای جویس
جویس:
من هرگز کارهای شما را نخواندهام، آقای پروست
در
قسمت دیگری از کتاب آمده که همینگوی برای عصبانی کردن «مدوکس فورد»، مقالهای در
نشریهی او چاپ میکند که بعد از چاپ آن «فورد» مجبور میشود برود و از تی. اس.
الیوت غذرخواهی کند: «من اگر میدانستم با خوردوخمیرکردن تی. اس. الیوت به صورت
پودر ریز و پاشیدن آن بر مزار آقای کنراد، حضرت کنراد کمی پدیدار میشد، فردا صبح
زود با یک سوسیسخردکن عازم لندن میشدم.» این در حالی است که خود همینگوی پیشتر
در مقالهای چاپ شده در همان نشریه اشاره کرده بود که هیچگاه نتوانسته آثار کنراد
را دوبار بخواند. کلن این جناب همینگوی نویسندهی خوبی است که از هر داستانش میتوان
درسهای زیادی دربارهی نوشتن آموخت. اما متاسفانهی گاهی رفتارهای عجیبی از او
سرمیزد که خیلیها نمیتوانستند با آن کنار بیایند. خالیبند قهاری هم بود. مثلا
ادعا میکرد که در جنگ، 122 نفر آلمانی را کشته! که البته به گفتهی پسرش میتوان
اطمینان داشت که حتا یک نفر را هم نکشته.
تقریبا
میشود به همهی ماجراهای کتاب خندید، جز سرنوشت فلاکتبار اسکار وایلد در سالهای
پایانی عمرش، که حتا سقفی بالای سرش نداشت. یکی از دوستانش نقل میکند که از وایلد
شنیده: وقتی او به بهشت میرود، پطرس -حواری دم دروازهی بهشت- به استقبالش میآید،
خرواری کتاب با جلد نفیس در دست دارد، و میگوید: اینها، آقای وایلد، کتابهای
نانوشتهی شمایند.
مشخصات کتاب:
یکی دربارهی دیگری
کریگ براوان. ترجمهی حسن کامشاد. نیلوفر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر