مثل
ورقزدنِ آلبومی رنگورورفته، عکسهایی که آدمهایش میجنبند، انگار بگویند هنوز
زندهاند. مُردههایی که میدانند از آخر خط گذشتهاند؛ رسیدهاند به ابتدای
انتهایی که پایان ندارد. شکلهایی از تنهایی، تنهاییهای از شکل افتاده. ارواحی که
نمیتوانند حتا سرگردانیشان را تاب بیاورند. چهرههایی سرد و مسخشده، برآمده از
گوری که زندگیاش مینامیم. مردی سگش را دنبال خودش روی زمین میکشد. سگی که از
بیرون آمدن امتناع میکند؛ انگار از تنهایی صاحبش آگاه است. شاید این پیرمرد و سگش
همان پیرمرد رمان «بیگانه»ی کامو باشد که سر از فیلم درآورده! یک لحظه در یکی از
سکانسهای ابتدایی فیلم پیدایش میشود تا به یادمان بیاورد که هر کدام از ما و آدمهای
فیلم، «مورسو«ی تنهایی هستیم؛ محصولِ دنیایی رو به جنون و زوال. فیلم سفر خستهای
است به جهان سایههایی که از صاحبانشان گریزانند. آدمهایی که به جای فریادزدن
خمیازه میکشند. حکایتِ در هیچ هیچیدن؛ بدون هیچ امیدی.
این فیلم را از دست ندهید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر