۱۳۹۴ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

فصل پنجم



در یکی از روزهای بهاری سال 1948 شرلی جکسن داستانی می‌نویسد و آن را برای مجله‌ی نیویورکر می‌فرستد. بعد از چاپ داستان صدها نامه به دفتر مجله فرستاده می‌شود. خوانندگان می‌خواهند نویسنده از آن‌ها عذرخواهی کند. برخی نیز او را تهدید کرده‌اند. برخی دیگر نامه نوشته‌اند که دیگر آن مجله را نخواهند خرید و اشتراک‌شان را قطع می‌کنند. آنها تعجب می‌کنند چطور مجله‌ای هم‌چون نیویورکر حاضر شده است چنین داستان ترسناک و تهوع‌آوری را چاپ کند. داستان، شرح انجام یک قرعه‌کشی است؛ که در آن روستاییان به عادت هر ساله در یک روز خاص جمع می‌شوند تا به قید قرعه یکی را از میان خودشان انتخاب کنند. در آخر هم قرعه به نام هر کس که افتاد توسط دیگر روستاییان سنگسار می‌شود. همین خشونت در داستان بود که خوانندگان را به وحشت انداخته بود. آن‌ها از مواجهه با این حقیقت دردآور می‌ترسیدند که انسان گاهی چقدر می‌تواند وحشیانه عمل کند. سال‌ها بعد خود جکسن در یک مصاحبه گفته بود قصدش از قرار دادن یک مراسم بی‌رحمانه در زمانه‌ی حال این بوده که خشونت بی‌هدف و غیرانسانی زندگی را به نمایش بگذارد.


با دیدن فیلم فصل پنجم حال من بی‌شباهت به حال خوانندگان داستان «لاتاری» شرلی جکسن نبود. در یکی از روزهای آخر زمستان، مردم روستایی در بلژیک در مراسمی نمادین، برای استقبال از  بهار و بیرون کردن زمستان، دور هم جمع می‌شوند تا بعد از رقص و پایکوبی مجسمه‌ی کاهی «ننه سرما» را که روی تلی از درختچه‌های کریسمس قرار داده‌اند آتش بزنند. قرعه آتش‌زدن به نوجوانی می‌افتد که تازه 18 سالش شده. او شعله را دست می‌گیرد، اما جلو چشم‌های حیرت‌زده‌ی روستاییان هرکاری می‌کند درختچه‌ها آتش نمی‌گیرند. بعد از آن شب، فصل تازه‌ای در زندگی روستاییان ورق می‌خورد. زنبوردار وقتی سراغ کندوهایش می‌رود می‌بیند از زنبور خبری نیست. گاوها و دام‌های روستا دیگر شیر نمی‌دهند. زمین‌های کشاورزی خشک و بایر می‌شود و مردم بعد از مدتی به علت کمبود مواد غذایی ناچار شروع به خوردن حشرات می‌کنند. این‌جاست که بخش تاریک وجود انسان وارد عمل می‌شود. مردمِ روستا دور هم جمع می‌شوند و در مراسمی به ظاهر آیینی نقاب‌هایی روی صورت‌شان می‌گذارند و برای رهایی از آن وضعیت یکی از خودشان را زنده آتش می‌زنند. همین خشونت ناشی از جهل است که می‌تواند خطرناک‌ترین چیزی باشد که مفهوم انسانیت را تهدید می‌کند. ظاهرا هیچ کاری هم ساده‌تر از این نیست که برای توجیه قبح و سبک‌تر کردن بار فاجعه، آن را به صورت آیینی نانوشته درآورد و اجرا کرد.


هیچ نظری موجود نیست: