حتا پشتسرم را نگاه نخواهم کرد. شب را به تن میکنم
و قدمزنان تمام کوچهی «مارسل پروست» را طی خواهم کرد. تو در انتهای کوچه ایستادهای؛
مرا به دوئل دعوت میکنی. تا تو برگردی و شلیک کنی خیابان را در جیبم خواهم گذاشت،
«سدوم و عموره» را خواهم پوشید و «دشواری وطیفه» را به باد خواهم داد. تو برمیگردی،
جای خالی مرا میکُشی. من تا چشم کار میکند دورم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر