با
این اوضاعی که من دارم نوشتن تجاوز به خودم است. روزی تقریبا یک سطر مینویسم که
چند دقیقه بعد آن را هم خط میزنم. ساعتها مینشینم و دربارهی این فکر میکنم چه
کتابی بخوانم. به زور روزی چند لقمه غذا میخورم. دوست دارم یکی از آدمهای فیلمهای
تارانتینو بودم؛ یکی از آن حرامزادههای بیشرف، تا حداقل میتوانستم دخل خودم را
بیاورم.
پتو
را سریع از روی خودم کنار میزنم. میدوم طرف سطل آشغال و بالا میآورم. برمیگردم
روی تخت. با اینکه خیسِ عرقم پتو را دور خودم میپیچم و شروع میکنم به شمردن
ردیف کتابهایی که دور اتاق روی هم چیدهام. ردیف اول: 64 کتاب. بستهی دستمال
کاغذی هم روی کتاب آخر است. ماندهام آن را هم بشمارم یا نه؟ حال شمردن ردیفهای
بعدی را ندارم. به جایش سرم را برمیگردانم طرف دیوار و در یک حرکت سریع دوباره میچرخانمش
سمتِ کتابها. میخواهم بدانم نگاهم روی کدام کتاب میایستد: «بخش سرطان. الکساندر
سولژنیتسین». سعی میکنم حدس بزنم کتاب دیگر «سولژنیتسین» را کجا گذاشتهام. ردیف
دوم: نیست. ردیف سوم: نیست. ردیف چهارم: از پایین میشمارم: یک. دو. سه. چهار. پنج.
شش. هفت. هشت. نه. ده. یازده. دوازده. سیزده. چهارده. پانزده. شانزده: «یک روز
ایوان دنیسوویچ». بلند میشوم و میروم طرف سطل آشغال و عق میزنم.
دارم
کاری نمیکنم. همهی نهاری را که درست کردهام میریزم توی سطل آشغال و برمیگردم
اتاق. پاکت سیگار را برمیدارم و سعی میکنم به یاد بیاورم آخرین نخ را کی کشیدهام!
از پنجره به بیرون نگاه میکنم و تصمیم میگیرم به جای لباس پوشیدن و رفتن به کوچه
و خریدن یک پاکت دیگر، سیگار را ترک کنم. ترک میکنم. در یک لحظه ترک میکنم. بدون
قصد قبلی ترک میکنم. تا اطلاع ثانوی ترک میکنم.
پنجره
را باز میکنم. تاریکی داخل میآید. گرمایش را احساس میکنم. تنها دلیلی که برای
بیدارشدن دارم «شب» است. اینکه شب بشود و پتو را دور خودم بپیچم و دراز بکشم.
خواب̊ اهلِ من نیست، اهلیِ من نیست. سرم را روی تاریکی میگذارم و سعی میکنم با
خوابیدن به شب خیانت کنم. پیدایش نمیشود. مثل این است که نیست. که هیچوقت نبوده.
سعی میکنم بفهمم ساعت چند است. موبایلم را نگاه میکنم. نورِ موبایل زیر پتو را
روشن میکند. این روشنایی اندک به گریهام میاندازد. ساعت را نگاه میکنم: 10 و
31 دقیقه و 27 ثانیه. 10 و 31 دقیقه و 28 ثانیه. 10 و 31 دقیقه و 29 ثانیه. 10 و
31 دقیقه و 30 ثانیه. 10 و 31 دقیقه و 31 ثانیه. 10 و 31 دقیقه و 32 ثانیه. 10 و
31 دقیقه و 33 ثانیه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر