برای
مجتبا
پناهِ
من کلمه است. من در گریختن از خود به کلمه پناه میبرم. کلمه من را به من برمیگرداند.
کلمه جایگاه میبخشد. اذنِ دخول میدهد. من با کلمه به ارگاسم میرسم. جملهْ کروکیِ
ارگاسم مرا رسم میکند. من کلمات را خودارضایی میکنم. کلمه از من میریزد. ریختنِ
کلمات میشوم. کلمه شکلی از تجاوز هستی به من است: نوشتن برخلاف خواندن نمیتواند
عشقبازی باشد؛ تجاوز است، به آنچه که هستیم و به آنچه که هست. من با نوشتن درد
میکنم. من با نوشتن دردم را حرف میزنم. با نوشتن دردم را تکثیر میکنم. با نوشتن
دردم را تقسیم میکنم. در کلمه مینشینم تا بتوانم اندکی باشم. با نشستن در کلمه
ظرفیت خطاب پیدا میکنم. کلمه امکانی از بودن است. کلمه هست میکند. آنکه مینویسد
میتواند ادعا کند که وجود دارد. حتا خدایان هم برای اثبات خودشان به کلمه پناه میبرند:
«در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.» کلمه گناه نخستین است؛
برداشتهشدن جامهی رحمت الهیست. کلمه عریان میکند. من با عریانی به خودم آگاه
میشوم؛ به تنِ نحیف و آسیبپذیرم، به اعضایم. هر عضوی کلمهای از من است؛ از تنِ
من. نوشتن به اشتراکم میگذارد: آنکه مرا میخواند، مرا میخورد! کلمه مکتوبم میکند.
من با قراردادن کلمات در کنار هم خودم را به نمایش میگذارم. نمایشی از من که بدون
من روی پرده میرود. من با نوشتن از خودم بیرون میآیم تا تماشاچی نمایشِ خودم
باشم. کلمه علیه فراموشی میآشوبد، بایگانی میکند، بایگانی میشود. نمیگذارد «فراموشی»
را فراموش کنیم. کلمه حد است. مرز بین دو چیز؛ جدا میکند، پیوند میزند، بالا میبرد،
پایین میآورد، عیان میکند، میپوشاند.
تو
با خواندن، به جای من درد میکنی. تو با خواندن، به جای من حرف میزنی. تو با
خواندن، از کلمهی من عبور میکنی. تو با خواندن، به کلمهی خودت میرسی. تو با
خواندن، مینویسی. من، یک کلمهام. تو، یک کلمهای. با هم جمله میشویم. قدم به
قلمرو معنا میگذاریم. کلمه از مغزم میگذرد. بر زبانم جاری میشود؛ کلمهی جاری،
کلمهی روان، کلمهی از من افتاده، کلمهی بیمن. کلمه از نگاهِ تو عبور میکند.
به سکوت زبانت میرسد. در مغزت مینشیند. در تو فرو میرود. منِ بیمن سهم تو میشود:
کلمهی من با تو، «تو» است: کلمهی از من گریخته، کلمهی در تو ریخته. با خواندن،
کلمهی من در تو لخت میشود. تو با کلمهی من میآمیزی. مشتاقِ آن کلمهام که از
من و تو میگذرد، که با گذشتن از «من» و «تو»، از «ما» میگریزد؛ تا در کلمهای
خارج از من، در کلمهای خارج از تو، در مفهومی تازه، به کلمهای تازه برسد: به
سهمی از من، بیمن، به سهمی از تو، بیتو؛ آن عبارتِ از شکل افتاده، آن شبه جمله،
آن جمله، آن پاراگراف، آن برکاغذ آمده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر