در سال 1906
ادوارد هاپر در بیست و چهار سالگی به پاریس میرود و آنجا اشعار بودلر را کشف میکند، که تا پایان عمر به مرور و بلندخواندن
آنها ادامه میدهد. جذب شدن او به بودلر قابل درک است: علاقهی مشترکی به
انزواجویی وجود داشت، در زندگی شهری، در مدرنیته، در آرامش شب و مکانهایی بین راه.
هاپر در سال 1925 نخستین اتومبیلش را خرید، و از خانهاش در نیویورک به نیومکزیکو راند،
و از آن پس هر سال چند ماهی را در جاده گذراند، و در طول راه طراحی و نقاشی میکرد؛
در اتاق مسافرخانههای میان راه، در پشت اتومبیلها، در بیرون ناهارخانههای کنار جاده.
بیاختیار در طول جاده به علامتهای اتاق خالی، تلویزیون و حمام جلب میشد،
به تشکهای نازک و ملافههای آهار خورده، پنجرههای بزرگی که به پارکینگ گشوده میشدند
یا تکه چمنهای کوتاه شدهی مقابل آنها، به مسافرهای مرموزی که دیروقت شب میرسیدند
و صبح سحر راه میافتادند٬ به بروشور جذابیتهای گردشگری محلی روی پیشخوانهای پذیرش
و چهارچرخههای مملو از ملافه و غیره که در راهروها پارک شده بود.
تنهایی و انزوا موضوع غالب آثار ادوارد هاپر است. به نظر میرسد شخصیتهای
هاپر از خانه و کاشانهشان دور افتادهاند، تنها نشسته یا ایستادهاند، لبهی تختی
در هتلی نشستهاند و نامهای میخوانند یا جلوی پیشخوان نوشخانهای گیلاسی میزنند،
از پنجرهی قطار در حال حرکتی به بیرون خیره شدهاند یا در ورودی هتلی کتابی میخوانند.
حالت چهرههایشان آسیبپذیر و درونگرا است. گویی همان لحظه کسی را ترک کردهاند
یا کسی آنها را ترک گفته، در جستجوی کار، عشق یا هم صحبتاند، رها شده در مکانهای
میان راه. اغلب شب است و از پنجره تاریکی و خطر جادهای بیانتها یا شهری غریب تهدید
میکند.
در اتومات (1927) زنی تنها نشسته و فنجانی قهوه مینوشد. دیر وقت است، و از
سرولباسش میشود حدس زد بیرون سرد است. اتاق به نظر بزرگ میآید، پر نور و خالی
است. تزئینات در حد کاربردی است، با میزی رویه سنگی، صندلیهای چوبی سنگین و
پردوام و دیوارهای سفید. زن مضطرب و کمی وحشتزده است، به تنها نشستن در مکانهای
عمومی عادت ندارد. گویی اتفاق بدی رخ داده. ناخودآگاه از بیننده دعوت میکند
داستانهایی در موردش ببافد، داستانهایی از خیانت و ترکشدن. میکوشد از لرزهی
دستش به هنگام بردن فنجان به لبش جلوگیری کند. ممکن است شبی در ماه فوریه در شهر
بزرگی در آمریکای شمالی باشد.
اتومات تصویر اندوه است، و در عین حال تصویر غمگینی نیست. قدرت قطعهای موسیقی بزرگ مالیخولیایی را القاء میکند. علیرغم میز و صندلیهای بیروح، خود مکان به نظر مفلوک نمیرسد. چه بسا دیگرانی هم که در اتاق هستند در خودشان فرو رفتهاند، زنان و مردانی که به تنهایی قهوه میخورند، به همین شکل غرق در افکارشان هستند، به همین اندازه دور از اجتماع: انزوایی مشترک لیکن با این تاثیر مثبت که فشار روحی ناشی از تنهایی هر فرد، در تنها بودن کاهش مییابد. چه بسا ما در رستورانهای کنار جاده و کافه تریاهای شبانه، ورودی هتلها و کافهی ایستگاهها، احساس انزوای آن مکان عمومی تک افتاده را رقیق کنیم و در نتیجه حس ارتباط شاخصی را کشف کنیم. چه بسا نبود فضای خانگی، چراغهای پر نور و میز و صندلیهای بیهویت نجات بخش چیزی باشد که اغلب به اشتباه آسایش خانه میدانیم. شاید در اینجا راحتتر بتوان تسلیم اندوه شد تا در اتاق نشیمن خانه با کاغذ دیواری و عکسهای قابشده، و آرایه پیرایهی پناهگاهی که سرخوردهمان کرده است.
هاپر ما را دعوت میکند با این زن در انزوایش احساس همدردی کنیم. زن به نظر
متشخص و دست و دلباز میرسد، شاید کمی بیش از حد زودباور، بیش از حد معصوم – چنانکه
گویی به گوشهی سختی از دنیا خورده است. هاپر ما را به جانبداری او برمیانگیزد،
طرفداری از یک غیرخودی در تقابل با خودیها. شخصیتهای هنر هاپر لزوما مخالفین
خانه و کاشانه نیستند، فقط به سادگی، به اشکال گوناگون و تعریف نشدهای، گویی خانه
و کاشانه به آنها خیانت کرده، و وادارشان کرده در دل شب بزنند بیرون، یا سر به
جاده بگذارند. ناهارخانهی بیست و چهار ساعته، اتاق انتظار ایستگاه و متل برای
کسانی که به دلایلی شرافتمندانه، از یافتن کاشانهای در جهان عادی محروم بودهاند،
جانپناهی است؛ جانپناه کسانی که بودلر با عنوان محترم شاعرها به آنها تشخص میبخشید.
آلن دوباتن. هنر سیر و سفر. گلی امامی. انتشارات نیلوفر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر