یک کالسکهچی دارد اسبش را به شدت شلاق میزند. رهگذری این صحنه را میبیند. منقلب شده و اشکریزان به اسب نزدیک میشود و گردنش را در آغوش میگیرد. چند لحظه بعد جلوی چشمهای حیران کالسکهچی و رهگذران دیگر نقش برزمین میشود. کسی نمیداند عابری که بر کف خیابان افتاده، مهمترین فیلسوف قرن نوزدهم نیچه است.
خیلیها این داستان را دربارهی نیچه شنیدهاند و میدانند بعد از این واقعه چه بر سر او آمد. اما تا حالا کسی به سرنوشت آن اسب بعد از آن روز فکر کرده؟
اسب تورین شش روز از زندگی آن اسب و صاحبش است. اگر خداوند در شش روز جهان را آفرید، در این فیلم بلاتار سعی کرده در طول شش روز به زندگی اسب و صاحبش پایان دهد. شش روز زیر سایهی آن اتفاق، با نماهای طولانی و ریتمی کُند؛ درست مثلِ زندگی. در تمام طول فیلم سایهی مرگ همه جا حضور دارد. روزها از پس هم میآیند. به ظاهر چیزی تغییر نمیکند جز اینکه سایهی مرگ هر لحظه پُررنگتر میشود. کالسکهچی و دخترش مثل دو مردهی متحرک روبروی هم مینشینند. میخوابند و بیدار میشوند و دوباره میخوابند و ... انگار حتا خودِ زندگی هم اشتیاقی به ادامه دادن ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر