۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

چهار دقیقه و سی‌وهفت ثانیه

و این‌که پیاده‌روهای شلوغ را به پیاده‌روهای خلوت ترجیح می‌دهم. گم‌شدن میان آدم‌هایی که در خودشان گم‌اند. این‌که برای چند دقیقه «من» نیستی، بلکه فقط «یکی» هستی. در همین جاهای شلوغ است که می‌توانم با تمرکز بر برزخِ درونم، تن بدهم به دوزخِ جمعیت. و احساس کنم خمیازه‌ی رهبرِ ارکستری هستم ‌آنگاه که سمفونی به نقطه‌ی اوجش رسیده است.
 امروز زنی در حالی که چشم‌هایش از تعجب گرد شده بود، چنان نگاهم کرد و یک‌دفعه سرش را به عقب برگرداند، انگار چند ثانیه قبل، از کنارش گذشته بودم!

هیچ نظری موجود نیست: