۱۳۹۴ مرداد ۳۰, جمعه

زندگی جای دیگری‌ست


می‌گوید تنها کلمه‌‌ی نزدیک به شکلِ زندگی‌اش نهیلیسم است. همین جمله کافی بود که کتاب را دست بگیرم. نمی‌خواستم به این زودی‌ها سراغش بروم. اما نمی‌شد از نویسنده‌ی این جمله گذشت. اولْ مصاحبه‌ی آخر کتاب را خواندم: «هر کتاب هرقدر هم که غم‌انگیز باشد، نمی‌تواند به غم‌انگیزی زندگی باشد.»  شاید جنگ، بیماری سال‌های آخر عمر نویسنده، و تجربه‌های ناخوشایند از ازدواج‌هایش: «من مردها را خیلی دوست دارم، به شرط این‌که شوهر نباشند!» در نگاهش به زندگی بی‌تاثیر نبوده باشد؛ این‌که ساعت‌ها بدون هدف خاصی یک‌جا بنشیند، همه‌چیز برایش یکسان شود، حتا نوشتن! همه آگوتا کریستوف را با سه‌گانه‌ی دوقلوهایش می‌شناسند. نویسنده‌ی مجاری که به سوئیس مهاجرت می‌کند. دقیقا دو سال پیش در چنین روزی کتاب اول از سه‌گانه‌ی «دوقلوها» را خواندم. «دفتر بزرگ» رمانی بود که نام او را سرزبان‌ها انداخت. نمی‌توانم تجربه‌ی خواندن آن کتاب را فراموش کنم. فکرکردن به بچه‌هایی که برای عادت‌کردن به آزار و اذیت دیگران تمرین خشونت می‌کردند. تمرین سیلی و لگدزدن. یا وقتی که لخت می‌شدند و به جان همدیگر می‌افتادند. گرفتن دست‌های‌شان روی شعله‌ی آتش، بریدن ران و سینه‌ها با چاقو، تا جایی که دیگر یاد بگیرند درد را احساس نکنند. متاسفانه هنوز دو کتاب دیگر این سه‌گانه را نخوانده‌ام. برای همین بود که نمی‌خواستم سراغ دیروز بروم.


کتاب داستان ساده‌ای دارد، که من را تا حدی یاد رمان «منگی» نوشته‌ی «ژول اگلوف» و فیلم‌های «آکی کوریسماکی» انداخت. مرد مهاجری که رویای نوشتن در سر دارد، اما همه‌ی زندگی‌اش به کارکردن در یک کارخانه‌ی ساعت‌سازی می‌گذرد، کاری یکنواخت و ملال‌انگیز که زندگی‌کردن را از یادش برده، و حتا تعدادی از همکارهایش را به جنون کشانده است. او هم مثل راوی رمان «منگی» از همه چیز خسته است. از مسیر هرروزه‌ای که به محل کارش می‌رود و برمی‌گردد. این خستگی با لحن مینیمالی که رمان دارد فضای سردی خلق کرده که می‌توان آن را در بیشتر جمله‌های بی‌روح کاراکترها دید. زندگی نابه‌سامان مهاجرینی که همه به نوعی درگیر فقر و تنهایی هستند. آن‌ها هم‌چون شخصیت‌های فیلم‌های «کوریسماکی» در رویای فرار به سر می‌برند. یا به امید زندگی بهتر تن به مهاجرت خودخواسته داده‌اند. اما در آخر همه به شرایط بدی که دارند عادت می‌کنند. حتا به جایی می‌رسند که قادر نیستند تشخیص بدهند که هر لحظه وضعیت‌شان بدتر می‌شود.


هیچ نظری موجود نیست: