۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

آواره بر فراز دریایی از کلمه

خواندنِ سلمونی را مدیون هولدن هستم؛ همان نوجوانِ چاخان و دوست‌داشتنی ناتوردشت. یک جایی از رمان وقتی درباره‌ی نویسنده‌های مورد علاقه‌اش حرف می‌زند، می‌گوید که بعد از برادرش «د.ب»، رینگ لاردنر نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش هست. همان روزها فهمیدم که محمد نجفی، مترجمِ ناتوردشت، داستانی از این نویسنده ترجمه کرده به اسم سلمونی. یک داستانِ کوتاه که حینِ خواندنش احساس می‌کنی داری یک رمانِ خیلی‌خوب می‌خوانی. در طول یازده سال گذشته بیش از بیست‌بار این داستان را خوانده‌ام. چندباری هم سراغ ترجمه‌های احمد گلشیری و اسماعیل فصیح از این داستان رفته‌ام. از معدود داستان‌هایی است که هربار سراغش می‌روی تازه‌ست، و بعد از خواندنش دوست داری باز هم سراغش بروی. یک جای دیگر از «ناتوردشت» هولدن می‌گوید: «چیزی که راجع به کتاب خیلی حال می‌ده اینه که وقتی آدم کتابه رو می‌خونه و تموم می‌کنه دوس داشته باشه نویسنده‌ش دوستِ صمیمیش باشه و بتونه هر وقت دوس داره یه زنگی بِهِش بزنه». البته من به شخصه حرف‌زدن با شخصیت‌های داستانی را به حرف‌زدن با نویسنده‌ها ترجیح می‌دهم. مثلا دوست دارم یک روز گوشی تلفن را بردارم و به ترزای «سبکی تحمل ناپذیر هستی» زنگ بزنم و تشکر کنم از این‌که دارد آناکارنینای تولستوی را می‌خواند. و بگویم که همیشه احترام خاصی قائل بوده‌ام برای آن شخصیت‌های داستانی که خودشان هم مشغول خواندن یک شاهکار ادبی هستند.



هیچ نظری موجود نیست: