ارنست
همینگوی در یادداشتِ کوتاهی مینویسد که ترجیح میدهد به جای داشتن درآمد سالانهی
یک میلیون دلاری، میتوانست دوباره «برای اولینبار» بعضی از شاهکارهای ادبی بخواند.
از جمله کتابهایی که نام میبرد میتوان به رمانهای زیر اشاره کرد:
آناکارنینا.
جنگ و صلح. مادام بوواری. بودنبروکها. برادران کارامازوف. سرخ و سیاه. صومعه پارم.
دوبلینیها. هکلبری فین و ....
امروز با
دیدن لیست همینگوی سری به کتابهایم زدم، و ضمن آرزوی داشتن درآمد سالانهی یک
میلیون دلاری، به کتابهایی نگاه کردم که دوست دارم میتوانستم آنها را دوباره
«برای اولینبار» بخوانم:
کتاب مقدس.
دن کیشوت. برادران کارامازوف. آناکارنینا. در جستجوی زمان از دست رفته. آبلوموف.
فاوست. تریسترام شندی.
هیچوقت نتوانستهام جز به عنوان رمان̊ به «کتاب
مقدس» نگاه کنم و آن را ورق بزنم. رمانی که با همان پاراگراف اولش خواننده را با
خود همراه میبرد، تا راحتتر بتواند اندوه زیستن را تحمل کند و به او کمک کند تا
زندگیاش را به چشم قصهای بنگرد که دارد روایت میشود؛ چرا که به قول «ایساک
دنیسن» هر اندوهی قابل تحمل است، اگر آن را به قالب داستانی درآوریم: در ابتدا خدا
آسمانها و زمین را آفرید. و زمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لجه و روح خدا
سطح آبها را فرو گرفت. و خدا گفت: «روشنایی بشود» و روشنایی شد. و خدا روشنایی را
دید که نیکوست و خدا روشنایی را از تاریکی جدا ساخت. و خدا روشنایی را روز نامید و
تاریکی را شب. و شام بود و صبح بود، روز اول.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر