۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

نزدیکی



نزدیکی را نمی‌شود فقط به نزدیکی بین دو آدم محدود کرد؛ نزدیکی تن‌ها. تن من گاهی از نزدیکی با دیگری می‌پرهیزد. روح من در غیبت «او» به نزدیکی دیگری نیاز پیدا می‌کند. نزدیکی به کلمه. به گمانم هیچ جایگزینی بهتر از «کلمه» نمی‌تواند جای خالی «او» را پر کند. این «او» همان‌طور که بارت در «سخن عاشق» می‌گوید ضمیری شریرانه است: «برای من دیگری «او» نیست؛ دیگری فقط اسم خاص خود را دارد.ضمیر سوم‌شخص ضمیری شریرانه است: این ضمیری بی‌شخص است، غایب می‌کند، ملغا می‌کند.» من این‌جا این ضمیر را به‌کار می‌برم تا جای خالی‌اش را نشان بدهم. تا به خود بباورانم که نیست. تا بگویم که تنها هستم. در غیبت «او» این «کلمه» است که تسلی‌ام می‌دهد. نزدیکی به کلمه‌ها. تن دادن به کتابی که درباره‌ی اوست. پروست در جلد آخر «در جستجوی زمان از دست رفته» اشاره می‌کند هر کتابی را که خواننده می‌خواند کتاب خود اوست. در غیبت او هر کتابی کتاب من نیست! من در غیبت «او» نمی‌توانم هر کتابی را بخوانم. تنها می‌توانم خودم را به کلمات کتابی بسپارم که بیشتر از هر کتاب دیگری «او» را به یادم آورد؛ خارج از آن ضمیر شریرانه: آن اسم خاص.



هر بی‌قراری نشان از غیبت چیزی است. عاشق در غیبت معشوق است که دچار بی‌قراری می‌شود. بی‌قراری حاصل از غیبت معشوق هم نشان از وابستگی است. بدن در وضعیتی ناراحت قرار می‌گیرد؛ عرق می‌کند و ناآرامی را به صورت تب و لرز نشان می‌دهد. انگار بخواهد معشوق را از بدن عاشق دفع کند. یک فرد معتاد هم یک عاشق است. او هم در غیبت ماده‌ای که بدنش به آن وابسته شده دچار بی‌قراری می‌شود: اضطراب ناشی از فقدان آن، تب و لرز، هذیان. شاید او بیشتر رنج می‌برد. چرا که درد او ناشی از غیبت معشوقی است که وجود ندارد. ماده‌ی مخدر واسطه‌ی بین او و معشوق خیالی‌اش است. او از فقدان معشوق رنج می‌برد. بارت شرط بقای معشوق را فراموشی گاه‌به‌گاه او می‌داند: «من هر به چندی خائن می‌شوم. این شرط بقای من است؛ چون اگر فراموش نکنم، می‌میرم. عاشقی که گاهی فراموش نکند، از آکندگی، انباشتگی، و فشار حافظه خواهد مرد.» یک فرد معتاد اما نمی‌تواند فراموش کند. معشوق خیالی فراموش‌شدنی نیست؛ خود مخدر است.





هیچ نظری موجود نیست: