۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

خوشبختانه امروزه همگان می‌دانند که «مولف مرده است»، اما کلام میّت در دل زندگان تعدیل می‌شود و «تالیفات» او در ذهن ما به «زندگی» خود در مقام «فرزندان» وی ادامه می‌دهند. مع‌هذا، برخلاف تصور رایج، چاپ و انتشار نخستین کتاب نه فقط شباهتی به تولد نخستین فرزند ندارد، بلکه از بسیاری از جهات، متضاد آن است: نه فقط چیزی به مولف یا زندگی او اضافه نمی‌شود، بلکه برعکس، چیزی از او کم می‌گردد. حتی می‌توان، با ادامه‌ی این قیاس کراهت‌بار، به این نتیجه رسید که «پاره‌ای از تن او» جدا می‌گردد. امید و اشتیاقِ معطوف به نوشتنِ آخرین داستان، آخرین مقاله، کتاب، یا شعر، چیزی نیست مگر امید رسیدن به جایی که در آن «هیچ» و «کمال» به هم می‌رسند.
کتاب ابژه‌ای متعلق به آینده نیست، «روح و تنی» مناسبِ فرافکنیِ ناکامی‌ها. کتاب چیزی است که باید از آن خلاص شد، یا به بیان درست‌تر، باید خلاص‌اش کرد، آن هم با گم کردن آن در یگانه واقعیت مطلق، حقیقی، پاک، و مصون از عفونتِ حیات گذشته. اما آنچه در گذشته‌ی مولف گم می‌شود و می‌میرد، در زمان حال خواننده دوباره زنده می‌گردد؛ زمان حالی به‌غایت پراکنده، گوناگون، و در نتیجه به تمامی تسلیم تاثرات ناآشنا و انباشته از انواع توهمات، خیالات، بدفهمی‌ها، گمان‌ها، و بدگمانی‌های ممکن.


هیچ نظری موجود نیست: