در طول چند سال گذشته هر بار بارتُن فینک برادران کوئن را دیدهام دوست داشتهام یادداشتی دربارهاش
بنویسم اما هر بار چنان مبهوتش شدهام که لذت فکر کردن دربارهاش را به لذت نوشتن
دربارهاش ترجیح دادهام. دیدن «جان تورتورو» با آن عینک که آدم را یاد صادق
هدایت میاندازد.
یا دیدن جسد خونآلود اودری که بیشباهت
به صفحاتی از بوف کور نیست. راهرو هتل ارل که یاد و
خاطرهی هتل اورلوک و درخشش
کوبریک را زنده میکند.
در هر دو فیلم میتوان هتل را شخصیتی زنده از فیلم دانست. انگار منتظر مهمانهایش
هست تا بعد از مدتی بدل به زندان شود و آنها را کمکم به سوی جنون بکشاند. در این
فیلم هتل حتا زندهتر هم هست: نفس میکشد، گرمش میشود، عرق میریزد و دیوارهای
نازکش مثل گوشهایی عمل میکند که کوچکترین صداها را از خود عبور میدهد. یا دیدن
«دبلیو. پی. میهو»، مدل فاکنر، در سالهایی که
به هالیوود رفته بود. سالهای بدی که تحقیر نویسندگان در هالیوود حد و مرز نداشت.
فاکنر که به خاطر مشکلات مالی حتا حاضر بود با حقوقی برابر دونپایهترین نویسندهها
کار کند در تلگرامی به نمایندهاش گفته بود: «بالای صد دلار هر چه باشد میخواهم»
که نتیجهاش چیزی جز شکست و پناه بردن به الکل نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر