۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

25 گرم



خُب، کتاب‌هایی هم هستند که هر فصلش کلی یادداشتِ بی‌خود دارد، یادداشت‌هایی که معمولا آخر کتاب می‌آید و پدر آدم را در می‌آورد. مجبور می‌شوی هر وقت یکی از آن عددها را بالای کلمه‌ای دیدی به هوای این‌که نکند چیز مهمی را از دست بدهی خواندن را قطع کنی، ورق بزنی و یادداشت آخر کتاب را بخوانی که معمولا هم اگر نخوانی هیچ اتفاقی نمی‌افتد، ولی نمی‌شود نخواند. این کتابی که شب‌ها قبل از خواب می‌خوانم چنین کتابی است. با این‌که کتاب خوبی است اما این یادداشت‌های اضافه‌اش نمی‌گذارد از خواندن لذت ببرم. دیشب آن‌قدر به آخر کتاب رجوع کردم که وقتی خوابیدم خواب عدد 25 را دیدم. داخل یک اتوبوس بودم و صندلی‌ام را که شماره‌ی 25 بود پیدا نمی‌کردم. صبح وقتی بیدار شدم کتاب را باز کردم و در توضیحات شماره‌ی 25اش خواندم: «رسم چنین بود که کارآموزها حق خوردن دسر نداشتند.»

هیچ نظری موجود نیست: