گفته بودم نمیتوانم بگویم «دوستت
دارم». احساس میکنم با گفتنش روی رابطهای که داریم اسم میگذارم. کلمات عشق را
نمیتوان گفت، نمیتوان
شنید. من با بیان هر چیزی در این رابطه به چیزِ دیگری در این رابطه خیانت میکنم.
بگذار چنان خود را به عشق بسپارم که نگفته گفته باشم «دوستت دارم».
پسنوشت: «دوست-ات-دارم» این چیز غریب، این ترفند زبانشناختی، به چه
نظم زبانی تعلق دارد –چیزی که بیش از آن منتظم و تبیین شده است که بتواند سوای یک
انگیزه باشد، بیش از آن حالت ندایی دارد که بتواند یک جمله باشد؟ «دوست-ات-دارم»
نه کاملا همان چیزی است که میگوید، نه کاملا خود همان گفته. «دوستت-ات-دارم» را
شاید بتوان یک فریاد دانست، که هیچگونه شٲن علمی ندارد: «دوست-ات-دارم» نه به
ساحت زبانشناسی تعلق دارد نه به ساحت نشانهشناسی. مجال این گفته میتواند موسیقی
باشد. به سیاق همانچه در آواز خواندن رخ میدهد، در فریاد کردن «دوست-ات-دارم»
هم، میل ما نه سرکوب میشود نه تصدیق میشود بلکه صرفا: رهایی در اوج لذت جنسی.
سرخوشی/اوج لذت جنسی به زبان در نمیآید، بل خود زبان میگشاید و میگوید:
«دوست-ات-دارم» [سخن
عاشق. رولان بارت. ترجمهی پیام یزدانجو. نشر مرکز]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر