۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

ابری ماه را نصف می‌کند

ابری ماه را نصف می‌کند، بونوئل آرام آرام به سيگارش پك مي‌زند، تيغي را که در دست دارد تيز مي‌كند. نگاهي به آسمان مي‌اندازد، بعد با انگشتانش پلك‌هاي زني را باز کرده و تيغ را نزديك مي‌برد، و در یک حرکت سريع مردمكِ چشمِ زن را مي‌شكافد. آنجاست که بينايي جريان مي‌يابد. در اين بينايی نازارين را مي‌بينم که چگونه همراه دو زن -به قول فوئنتس «دو سانچوپانزاي دامن پوش»- سير و سلوك خودش را آغاز می‌کند تا بينشِ اصلي سورئاليست‌ها، همان وحدتِ دوباره‌ي اضداد شكل بگيرد. وحدتی که در بیشتر فيلم‌هاي بونوئل ديده مي‌شود. آنجا كه شمعون قديس در سكانس پاياني شمعون صحرا با شيطان٬ كه اين بار به ظاهر دخترِ جواني در آمده در باري می‌نشیند و به موسيقي راك گوش مي‌دهد. يا آنجا كه ويريدياناي نوايمان كه در راه مسيح مي‌كوشد تا مستمندان را با دعا و پاكدامنی نجات دهد توسط آنها مورد تجاوز قرار مي‌گيرد و در سكانس پاياني فيلم همراه پسر عموي قمارباز خود و مستخدمه‌ي شهوترانش مي‌نشيند تا ورق بازي كند. «بونوئل پارادوكس كساني را كه در عين شكست پيروزند نشان مي‌دهد.» شخصيت‌هاي مهم فيلم‌هاي او همه دارای نوعي خلق‌وخوي مذهبی بدون يقينِ مذهبي هستند كه در آخر مثل كشيش نازارين ايمان‌شان را به خدا از دست می‌دهند. گویی می‌خواهد بگوید تنها انسان است كه مي‌تواند انسان را نجات دهد. همان‌گونه كه در پايان درخشان «نازارين» مي‌بينيم: آنجا كه نازارين ابتدا از گرفتن آناناسي كه زني روستايي به او مي‌دهد سرباز مي‌زند، اما سرانجام مي‌پذيرد. يا در سكانس درخشان ديگري كه نازارين بر بالين دخترِ بيماري در روستايي طاعون زده سعي مي‌كند در آخرين لحظاتِ زندگيش او را وادار به توبه كند و نام خدا را بر زبان آورد، اما دختر به جاي توبه کردن نام معشوقه‌اش را تکرار می‌کند و مي‌گويد: خوان، خوان را به من بده، بهشت را نمي‌خواهم.

هیچ نظری موجود نیست: