۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

الف لام میم



کتابت را نمی‌توانم رمان بدانم. کتابت را نمی‌توانم مجموعه داستان کوتاه بدانم. کتابت را نمی‌توانم مجموعه شعر بدانم. کتابت را تنها می‌توانم کتاب بدانم. از خواندنش گریزی نیست. نمی‌شود از دستش گریخت. نمی‌شود نخواند. نمی‌شود از خود دورش کرد. گرفتارت می‌کند. هر صفحه‌اش کتابی‌ست. شده است کتاب بالینی‌ام. شده است عضوی از بدنم. حالا هر جا می‌روم کتابِ تو با من هست. حالا هر جا می‌روم کمی از تو را با خود دارم. آن‌قدر خوب نوشته‌ای که «خوب» از تو خجالت می‌کشد. آن‌قدر زیبا نوشته‌ای که دوست دارم ببوسمت.

هیچ نظری موجود نیست: