۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

سوزان سانتاگ در جدال با مرگ

دیوید ریف در این کتاب از نبرد مادرش «سوزان سانتاگ» با بیماری می‌گوید. زنی که از نیستی و نبودن می‌ترسید. او می‌خواست باشد و همین ایمانش به زندگی او را یاری داده بود تا بتواند دوبار سرطان را شکست دهد؛ یک‌بار سرطان سینه در دهه‌ی هفتاد، یک‌بار هم سرطان بافت رحم در دهه‌ی نود. اما ناگهان متوجه می‌شود باز هم گرفتارش شده است: ام دی اس. او می‌دانست این‌بار هم‌چون دو سرطان قبلی‌اش از «قلمرو سلامتی» به «قلمرو بیماری» سفر نمی‌کند؛ بلکه سفرش از «قلمرو بیماری» به سوی «قلمرو مرگ» است.

***


هنوز لبخند خشکی روی لب‌های مادرم بود. مدتی طول کشید تا بتواند حرف بزند. سرانجام، با تاملی تلخ که حتی با یادآوری‌اش نفسم بند می‌آید به دکتر متخصص گفت: «پس شما دارید به من می‌گویید که در واقع کاری نیست که بتوانم انجام دهم.» مکثی کرد و افزود: «هیچ کاری نمی‌توانم بکنم.» دکتر متخصص پاسخ صریحی نداد، اما سکوتش گویا بود. آنجا را ترک کردیم. سکوتی که ما را تا اتومبیل همراهی کرد فراتر از چیزی بود که می‌شد تصور کنم یا حتی تا آن زمان تجربه کرده بودم. طی رانندگی به طرف مرکز شهر، مادرم به بیرون از پنجره خیره شد. بعد، پس از پنج دقیقه یا بیشتر، از پنجره روی برگرداند، به طرف من برگشت و گفت: «وای، وای!»


مشخصات کتاب: 
سوزان سانتاگ در جدال با مرگ. دیوید ریف. ترجمه‌ی فرزانه قوجلو. موسسه‌ی انتشارات نگاه

هیچ نظری موجود نیست: